آشنايي‌ با طريقت‌ نقشبنديه‌

 دکتر خليل‌ ابراهيم‌ صاري‌ اوغلي(به نقل از پژوهش استاد دانشمند فقيد مرحوم احمد طاهري عراقي)


 

  نقشبنديه‌ طريقتي‌ است‌ منسوب‌ به‌ خواجه‌ بهاءالدين‌ محمد نقشبند بخارايي‌(791-718 هـ.ق‌). ولي‌ بهاءالدين‌ را بنيانگذار و مؤسس‌ اين‌ طريقت‌ نمي‌توان‌ شمرد. طريقة او به‌ حقيقت‌ دنباله‌ طريقة‌ خواجگان‌ است‌. طريقه‌ و سلوکي‌ که‌ خواجه‌يوسف‌ همداني(535 ـ 440 هـ.)‌ و خواجه‌ عبدالخالق‌ غجدواني‌(متوفي575) بنيان‌نهاده‌ بودند. خواجه‌ بهاءالدين‌ که‌ خود از جانشينان‌ عبدالخالق تعليم‌ يافته‌ بود،محيي‌ و مصلح‌ طريقت‌ خواجگان‌ شد. و طريقت‌ نقشبندي‌ آميخته‌اي‌ شد از تعاليم‌عبدالخالق‌ غجدواني‌ و بهاءالدين‌ بخارايي‌.
 

طريقة‌ نقشبندي‌ در اندک‌ مدتي‌ در ماوراءالنهر و خراسان‌ رواج‌ يافت‌. و پس‌ ازبهاءالدين‌ خلفاي‌ او خواجه‌ علاءالدين‌ عطار(متوفي 802) و محمّد پارسا(متوفي‌822) و يعقوب‌ چرخي‌(متوفي‌ 851) بر مسند ارشاد نشستند که‌ در ترويج‌ اين‌طريقت‌ سهمي‌ داشتند. و بعد از اينان‌ خواجه‌ عبيدالله‌ احرار(895-806 هـ) آمد که ‌مشهورترين‌ و متنفذترين‌ مشايخ‌ عصر تيموري‌ است‌. و در عهد او، اين‌ طريقت‌ به‌ذروة نفوذ و شهرت‌ و رواج‌ رسيد.

 

تصوّف‌ نقشبندي‌، سنّتي‌ معتدل‌ و ميانه‌روست‌. پيروي‌ از سنّت‌ و حفظ آداب‌شريعت‌ و دوري‌ از بدعت‌ اساس‌ اين‌ طريقت‌ است‌. در آن‌ نه‌ خلوت‌ است‌ نه‌ عزلت‌ و نه‌ذکر جهر و نه‌ سماع‌(1). آنچه‌ در تعاليم‌ نقشبندي‌ بيش‌ از همه‌ تکرار شده‌ است‌ يکي ‌اتباع‌ سنّت‌ است‌ و حفظ شريعت‌ و ديگر توجّه‌ به‌ حق‌ است‌ و نفي‌ خواطر. بنا به‌ نوشتة‌ نويسندگان‌ اين‌ طايفه‌، طريقة‌ نقشبنديه‌، همان‌ طريقة‌ صحابه‌ کرام‌- رضي‌الله عنهم‌- است‌ با رعايت‌ اين‌ اصل‌ که‌ نه‌ چيزي‌ بر آن‌ شيوه‌ بيفزايند و نه‌ چيزي‌ از آن‌بکاهند. از جمله‌ جامي‌ در نفحات‌الانس‌ مي‌نويسد:

 

« طريقة‌ ايشان،‌ اعتقاد اهل‌ سنّت‌ و جماعت‌ است‌ و اطاعت‌ احکام‌ شريعت‌ و اتباع‌ سنن‌ سيّدالمرسلين(ص)‌ و دوام‌ عبوديت‌ که‌ عبارت‌ است‌ از دوام‌ آگاهي‌ به‌ حق‌ سبحانه، ‌بي‌مزاحمت‌ شعور به‌ وجود غيري‌»(2)

 

مکتب‌ نقشبندي‌ چله‌نشيني‌ و خلوت‌گزيني‌ را با اصول‌ «خلوت‌ در انجمن‌، سفردر وطن‌» طرد کرد. صوفي‌ نقشبندي‌ بايد به‌ ظاهر با خلق‌ باشد و به‌ باطن‌ با حق،‌ با مردم‌ درآميزد و از بيکارگي‌ و ياوگي‌ بپرهيزد. سخن‌ عبدالخالق‌ غجدواني‌ است‌ که‌ « درخلوت‌ را، دربند و در خدمت‌ را بگشاي‌»(3) و از بهاءالدين‌ نقشبند پرسيدند: « درطريقة‌ شما ذکر جهر و خلوت‌ و سماع‌ مي‌باشد؟ فرمودند که‌ نمي‌باشد. پس‌ گفتند که: ‌بناي‌ طريقت‌ شما بر چيست‌؟ فرمودند: خلوت‌ در انجمن:‌ به‌ ظاهر با خلق‌ هستند و به‌ باطن‌ با حق‌(4) و نيز همو گفته‌ است‌ که‌: « طريقة ما صحبت‌ است‌ و در خلوت ‌ آفت شهرت است‌ ‌. خيريت‌ در جمعيت‌ است‌ و جمعيت‌ در صحبت‌ به‌ شرط نفي‌ بودن‌ دريکديگر»(5).


 

همين‌ آساني‌ و سادگي‌ و اعتدال‌ سلوک‌ نقشبندي‌ يکي‌ از علل‌ رواج‌ آن‌ شد. آن‌چنان‌ که‌ اين‌ طريقه‌، از ايالت‌ چيني‌ هانسو تا قازان‌ و قفقاز و قسطنطنيه‌ و از هندوستان ‌تا مصر و شام‌ و از بلخ‌ و بخارا تا بصره‌ و بغداد و از توران‌ تا ايران‌ ـ در همة‌ بلاد اسلامي ـ‌ انتشار يافت‌. و در طول‌ دو قرن‌ يکي‌ از بزرگترين‌ و پر نفوذترين‌ طرايق‌ صوفيه‌ شد.


 

ميانه‌روي‌ نقشبنديان‌ و التزام‌ آنان‌ به‌ شريعت،‌ سبب‌ شد که‌ بسياري‌ از عالمان ‌دين‌ بدين‌ طريقه‌ بگرايند و به‌ حلقة نقشبنديان‌ در آيند. و فاصله‌اي‌ ميان‌ طريقت‌ و شريعت‌ نبينند. آن‌ چنان‌ که‌ کسي‌ چون‌ ابن‌ حجر هيتمي‌(974- 909 هـ) دربارة اين ‌طريقه،‌ گفته‌ است:« الطريقة‌ العلية‌ السالمة‌ من‌ کدورات‌ جهلة الصوفية، هي‌ الطريقة ‌النقشبنديه ‌»(6).
 

با اين‌ همه‌، اين‌ طريقت،‌ در تاريخ‌ خود جرياني‌ واحد و همسان‌ نداشته‌ است‌. وبا گذشت‌ زمان،‌ مانند اکثر مکتبها و مذهبها بساطت‌ آن‌ از ميان‌ رفت‌ و گونه گونه، رنگهايي‌ ‌يافت‌.
 

ابتدا طريقه‌ نقشبندي‌ در بخارا در ميان‌ مردم‌ متوسط‌الحال‌ شهري‌ و نيز پاره‌اي‌ از روستاهاي‌ اطراف‌ آن‌ راه‌ يافت‌. در دوره‌هاي‌ بعدي،‌ طبقات‌ ممتاز جامعه‌ ازاميران‌ و محتشمان‌ و ملاکان‌ و روحانيون‌ مقتدر به‌ جرگة نقشبنديان‌ در آمدند. وگرنه ‌در آغاز صوفيان‌ نقشبندي‌ بيشتر از بازاريان‌ و پيشه‌وران‌ بودند چنانکه‌ خود بهاءالدين ، ‌پيشة نقشبندي‌ داشته‌ است‌. پدر سعدالدين‌ کاشغري‌ بازرگان‌ بود و به‌ سفرهاي‌تجاري‌ مي‌رفت‌(7). نياي‌ عبيدالله‌ احرار نيز « اکثر اوقات‌ به‌ زراعت‌ و گاهي‌ به‌ تجارت‌مشغول‌ بود»(8). در کتب‌ مناقب‌ و تراجم‌ نقشبندي‌ از جمله‌ رشحات‌ عين‌الحيات‌ و انيس‌الطالبين‌ مي‌بينيم‌ که‌ صوفيان‌ نقشبندي‌ بيشتر از مردم‌ پيشه‌ور و بازاري‌بوده‌اند .


 

بهاءالدين‌ نقشبندي‌ و مشايخ‌ پيش‌ از او- مشايخ‌ سلسله‌ خواجگان‌- به‌دور ازماجراهاي‌ سياسي‌ و اجتماعي‌، ساده‌ و زاهدانه‌ مي‌زيستند و براي‌ امرار معاش‌ پيشه ‌و کاري‌ داشتند. خواجه‌ محمود انجير فغنوي‌ «به‌ کسب‌ گلکاري‌ مي‌پرداخته‌ و از آن‌ممر وجه‌ معاًش‌ مي‌ساخته‌»(9). و خواجه‌ علي‌ رامتيني‌ به‌ صنعت‌ بافندگي‌ اشتغال‌داشته‌ است‌(10). و سيد امير کلال‌، کوزه‌گري‌ مي‌کرده‌(11) و فرزندش‌ امير شاه‌ «ازصحرا نمک‌ مي‌آورده‌ و مي‌فروخته‌ و از آن‌ راه‌ معاش‌ مي‌گذرانيده‌»(12).

 

ولي‌ ديري‌ نگذشت‌ که‌ مشايخ‌ نقشبندي‌ بر خلاف‌ پيشينيان‌ صاحب‌ نقشي ‌شدند در کارهاي‌ جهاني‌. عزّت‌ و حرمت‌ يافتند و صاحب‌ دستگاه‌ شدند. مانند خواجه ‌ناصرالدين‌ عبيدالله‌ احرار که‌ متنفذترين‌ مشايخ‌ نقشبندي‌ در عصر تيموري‌ بود وبنا به‌ نوشته‌ جامي‌ «کوکبة‌ فقرش‌» «نوبت‌ شاهنشهي‌» مي‌زد(13).


 

چنانچه‌ قبلاً نيز اشاره‌ شد طريقة‌ بهاءالدين‌ نقشبند در آغاز در بخارا و اطرافش‌رواج‌ يافت‌. و بخارا نخستين‌ مرکز نقشبنديان‌ شد. جامي‌ در تحفة‌الاحرار ضمن‌ منقبت‌ خواجه‌ بهاءالدين‌ گويد:

 

«سکّه‌ که‌ در يثرب‌ و بطحا زدند / نوبت‌ آخر به‌ بخارا زدند»(14)
 

ولي‌ به‌ توسط خلفا و جانشينان‌ بهاءالدين‌، اين‌ طريقه‌ در شهرهاي‌ ديگرخراسان‌ و ماوراءالنهر راه‌ يافت‌ و پس‌ از چندي‌ يک‌ دو شهر ديگر مرکز نقشبنديان‌شد.

 

سعدالدين‌ کاشغري‌ و عبدالرحمن‌ جامي‌، طريقه‌ نقشبندي‌ را در عاصمة هرات ، ‌بيش‌ از پيش،‌ رواج‌ دادند و هرات‌ يکي‌ از مراکز تجمع‌ نقشبنديان‌ شد. در سمرقند، اگرچه‌ در زمان‌ خواجه‌ نظام‌الدين‌ خاموش‌، نقشبنديان‌ اندک‌ نبودند ولي‌ پس‌ از مهاجرت‌خواجه‌ عبيدالله‌ احرار بدانجا نقشبنديان‌ سمرقندي،‌ بسيار شدند و سمرقند در عهد سلطنت‌ سلطان‌ ابوسعيد و سلطان‌ احمد تيموري‌ به‌ صورت‌ مجمع‌ و مرکز صوفيان‌نقشبندي‌ در آمد.

 

وجه‌ تسميه‌ کلمه‌ نقشبند:


 

کلمه‌ نقشبند صفت‌ مرکب‌ فاعلي‌ است‌ به‌ معني‌ نقش‌بندنده‌، کسي‌ که‌ نقش‌مي‌بندد، مصوِّر، نقاش‌، رسام‌، صورتگر، نگارگر، زردوز، گلدوز و غير آن‌. ترکيبات‌ آن‌ نيززياد است‌: نقشبند ازل‌، نقشبند حوادث‌، نقشبند وجود(15)، نظامي‌ گويد:


 

«همه‌ را در نگارخانه‌ جود / قدرت‌ اوست‌ نقشبند وجود»(16)


 

موارد استعمال‌ اين‌ کلمه‌ در ابيات‌ فارسي‌ بسيار است‌.


 

ولي‌ در وجه‌ تسميه‌ کلمه‌ «نقشبند» اقوال‌ مختلف‌ است‌:


 

عده‌اي‌ قليل،‌ گفته‌اند که‌ نقشبند نام‌ دهي‌ است‌ در يک‌ فرسخي‌ بخارا و چون‌خواجه‌ بهاءالدين‌ محمّد از آن‌ قريه‌ است،‌ لذا به‌ نقشبندي‌ معروف‌ شده‌ مانند سلسله ‌تصوف‌ چشتيه‌ که‌ مروج‌ آن‌ سلسله‌ خواجه‌ احمد بوده‌ و چون‌ از قرية چشت‌ که‌ از قراء اطراف‌ هرات‌ است‌ برخاسته‌، از اين‌ جهت‌ آن‌ طريقه‌ به‌ نام‌ وي‌ چشتيه‌ شهرت‌يافته‌ است‌(17). ولي‌ اين‌ نظر درست‌ نيست‌ زيرا گذشته‌ از اينکه‌ مولد و مدفن ‌خواجه‌ بهاءالدين‌، به‌ عقيدة‌ اجماع‌ محققان‌ و صاحبان‌ تذکره‌ها قريه‌ قصر عارفان‌ دريک‌ فرسخي‌ بخارا است‌، اصولاً دهي‌ به ‌نام‌ نقشبند در اطراف‌ بخارا وجود نداشته‌ است‌.


 

قول‌ ديگر آن‌ است‌ که‌ مي‌گويند خواجه‌ بهاءالدين‌ محمد، از کثرت‌ ذکر به‌مرتبه‌اي‌ رسيده‌ که‌ ذکر تهليل‌ در قلب‌ وي‌ نقش‌ بسته‌ بود لاجرم‌ مشهور به‌ نقشبند گرديد چنانکه‌ يکي‌ از بزرگان‌ ايشان‌ به‌ اين‌ موضوع‌ اشاره‌ کرده‌ است‌:


 

«اي‌ برادر در طريق‌ نقشبند / ذکر حق‌ را در دل‌ خود نقش‌ بند»(18)


 

و قول‌ خواجه‌ محمد پارسا در تأييد اين‌ نظر است‌ که‌ فرموده‌:« مداومت‌ بر ذکر به‌جايي‌ مي‌رسد که‌ حقيقت‌ ذکر، با جوهر دل‌ يکي‌ مي‌شود و در آن‌ حال، ذاکر به‌ واسطة ‌استيلاي‌ مذکور، ميان‌ دل‌ و حقيقت‌ ذکر هيچ‌ تفرقه‌ و تميز نتواند کرد، چه‌ دل‌ او را به ‌مذکور وجهي‌ ارتباط شده‌ که‌ غير مذکور در دل‌ و انديشه‌ او گنجايي‌ ندارد».(19)


 

و بعضي‌ گفته‌اند که‌ مدار طريقت‌ ايشان‌ به‌ ذکر خفي‌ و مراقبه‌ است‌. و در اين‌ دوچيز، جد و جهد تمام‌ به‌ ظهور رسانند و تمام‌ عمر خود را بر اين‌ دو چيز مصروف ‌گردانند تا به‌ قول‌ خواجه‌ اولياء کبير: اشتغال‌ و استغراق‌ ذکر، به‌ مرتبه‌اي‌ رسد که‌ اگر به‌ بازار در آيد هيچ‌ سخن‌ و آواز نشنود، به‌ سبب‌ استيلاي‌ ذکر بر حقيقت‌ ذکر، يعني‌همه‌ آوازها و حکايات‌ مردم‌ ذکر نمايد و سخني‌ که‌ خود گويد ذکر شود.(20)


 

صاحب‌ کتاب‌ انوارالقدسيه‌ نيز در توجيه‌ کلمه‌ نقشبند و وجه‌ تسميه‌ آن‌ چنين‌نوشته‌ است‌:


 

« اين‌ طايفه‌ (نقشبنديه‌) که‌ تا زمان‌ خواجه‌ بهاءالدين‌ محمّد معروف‌ و موسوم‌ به‌خواجگان‌ يا خواجگانيه‌ بوده‌ است‌. از آن‌ زمان‌ تا عهد خواجه‌ ناصرالدين‌ عبيدالله‌احرار مسمي‌ به‌ نقشبنديه‌ شده‌اند يعني‌ منسوب‌ به‌ نقشبند که‌ معناي‌ آن‌نقش‌بندنده‌، نقشي‌ که‌ بسته‌ شود و آن‌ صورت‌ کمال‌ حقيقي‌ است‌ به‌ قلب‌ مريد و بايد دانست‌ که‌ از ابتدا تا زمان‌ خواجه‌ بهاءالدين‌ نقشبند ذکر اين‌ سلسله‌ در حال‌ انفرادي وتنهايي‌، ذکر خفيه‌ و در حال‌ اجتماع‌، به‌ صورت‌ جهر و علانيه‌ بوده‌ است‌. ولي‌ خواجه‌بهاءالدين‌ نقشبند، به‌ استناد اينکه‌ در عالم‌ سير و سلوک،‌ از روحانيت‌ و باطن‌ خواجه‌عبدالخالق‌ غجدواني‌ شيخ‌المشايخ‌ اين‌ سلسله،‌ مأمور به‌ ذکر خفي‌ شده‌ لذا به‌ امرباطني‌ او که‌ مرشد و پيشواي‌ روحاني‌ اوست‌ به‌ پيروان‌ و اصحاب‌ خود دستور داد که‌چه‌ در حال‌ انفراد و چه‌ در حال‌ اجتماع بايد به‌ ذکر خفي‌ مشغول‌ شوند و ذکر جهر وعلانيه‌ را ترک‌ کنند، زيرا ذکر، به‌ اين‌ نحو، حال‌ مراقبه‌ به‌ خود مي‌گيرد و در قلب‌ مريد تأثير بليغ‌ مي‌کند، چه‌ ذکر خفيه‌ چون‌ بند است‌ و تأثير آن‌ در قلب‌ سالک‌ و مريد چون‌نقش‌ که‌ در اثر ممارست‌ و دوام‌ و استغراق‌ در ذکر، کم‌کم‌ در قلب‌ مريد نقش‌ مي‌بندد،همچنانکه‌ مهر يا خاتمي‌ که‌ بر صفحه‌اي‌ از موم‌ و مانند آن‌ بزنند، چگونه‌ نقش‌ مي‌گيرد و آن‌ نقش‌ بر صفحه‌ باقي‌ مي‌ماند و محو نمي‌شود، ذکر به‌ اين‌ صورت‌ هم، ‌مانند همان‌ مهر يا خاتم‌ است‌ که‌ در صفحة‌ پاک‌ و روشن‌ قلب‌ مريد که‌ چون‌ آيينة پاک‌ تابناک‌ است‌، نقشي‌ جاودان‌ و محو نشدني‌ ايجاد مي‌کند.(21)


 

ولي‌ چنانکه‌ قبلا نيز گفته‌ايم‌ گويا بهاءالدين،‌ پيشه‌ نقشبندي‌ داشته‌ و اين‌ نام‌ ازآن‌ شغل‌ وي‌ گرفته‌ شده‌ است‌.


 

سلسله‌ مشايخ‌:


 

بهاءالدين‌ نقشبند، سلسله‌ نامه‌ و کرسي‌نامه‌ را بي‌ثمر مي‌شمرد و مي‌گفت‌: «ازسلسله‌ کسي‌ به‌ جايي‌ نرسد». در حقيقت‌ بهاءالدين‌ اويسي‌ بود(22) و از آن‌صوفيان‌ که‌ تن‌ به‌ سلسله‌ در نداده‌ و طريقة او طريقة‌ جذبه‌ است‌ «کسي‌، از ايشان ‌سؤال‌ کرد که:‌ درويشي‌، شما را موروث‌ است‌ يا مکتسب‌؟ ايشان‌ فرمودند: به‌ حکم‌ "جذبة من‌ جذبات‌ الحق‌ توازي‌ عمل‌ الثقلين"‌ به‌ اين‌ سعادت‌ مشرف‌ شدم‌»(23). و دراين‌ طريق‌ جذبه،‌ برعکس‌ طريق‌ سلوک‌ که‌ «ارواح‌ مقدسه‌ واسطه‌اند در وصول‌ فيض ‌رباني‌» هيچ‌ واسطه‌ در ميان‌ نيست‌(24). در ميان‌ نقشبنديان‌ گذشته‌ از تربيت‌ مريدي ‌و مرادي‌ که‌ در طرايق‌ ديگر نيز متداول‌ است‌ تربيتي‌ ديگر نيز هست‌ که‌ آن‌ را «تربيت‌روحاني‌» نامند. بدين‌ گونه‌ که‌ سالک‌ به‌ روحانيت‌ شيخي‌ از مشايخ‌ سلف‌ توجه ‌مي‌نمايد و در او مستغرق‌ مي‌شود و همين‌ توجه‌ و نسبت‌ روحاني،‌ خود سبب‌  پيوند و ارتباطي‌ مي‌شود در بين‌ سالک‌ با آن‌ شيخ‌ بي‌ هيچ‌ همزماني‌. و نقشبنديان،‌ کساني‌ را که‌ از روحانيت‌ مشايخ‌ تربيت‌ مي‌يابند «اويسي‌» مي‌نامند(25). و خواجه‌ بهاءالدين‌اگر چه‌ تلقين‌ ذکر از سيد امير کلال‌ يافته‌ بود وليکن‌ به‌ حقيقت،‌ اويسي‌ بود و از روحانيت‌ خواجه‌ عبدالخالق‌ غجدواني‌ بهره‌مند بود.


 

ولي‌ علي‌‌رغم‌ اين،‌ نقشبنديان‌ نيز مانند ديگر صوفيان‌، براي‌ خود سلسله‌ نامه‌اي‌دارند، و در آن، نسبت‌ تصوف‌ بهاءالدين‌ نقشبند را از طريق‌ همان‌ سيدامير کلال‌ و خواجه‌ غجدواني‌ به‌ ابوبکر صدّيق‌ مي‌رسانند. بدين‌ گونه‌:


 

بهاءالدين‌ نقشبند نسبت‌ طريقت‌ از سيد امير کلال‌ (متوفي‌ 771) دارد او ازمحمد باباي‌ سماسي‌ (متوفي 755) و او از خواجه‌ علي‌ رامتيني‌ معروف‌ به‌ حضرت‌عزيزان‌ (متوفي‌ 715) و او از محمود انجير فغنوي‌ (متوفي‌ 685) و او از عارف‌ ريوگري‌ (متوفي‌ 647) و او از عبدالخالق‌ غجدواني‌ (متوفي‌ 575) (البته‌ خواجه‌بهاءالدين‌ به‌ واسطه‌ نسبت‌ روحاني‌ مستقيماً نيز با عبدالخالق غجدواني پيوند دارد)‌ و عبدالخالق از خواجه‌ يوسف‌همداني‌ و او از ابوعلي‌ فارمدي‌ (متوفي 447) و او از ابوالحسن‌خرقاني‌ (متوفي‌ 425) و او از بايزيد بسطامي(261 ـ 188 هـ)‌ و او از  امام جعفر صادق‌(148- 80 هـ) و او از قاسم‌ بن‌ محمد بن‌ ابي‌بکر(متوفي‌ 101) و او از سلمان‌ فارسي‌(متوفي32 يا‌ 33) و او از ابوبکر صديق‌ (متوفي‌ 13) و او از رسول‌ الله‌. (26)


 

در اين‌ سلسله،‌ درميان‌ بهاءالدين‌ نقشبند و پيامبر(ص) 15 واسطه‌ است‌. و اگر وسايط  بين‌ بهاءالدين‌ و عبدالخالق‌ غجدواني‌ را حذف‌ کنيم‌ و نسبت‌ روحاني‌ را بشمار آريم‌، در ميان‌ بهاءالدين‌ و پيغامبر(ص)، بيش‌ از ده‌ واسطه‌ نيست‌.


 

در اين‌ سلسله‌، ‌ گذشته از بهاءالدين‌ و عبدالخالق،‌ نسبت‌ سه‌ کس‌ ديگر نيزروحاني‌ است‌. يکي،‌ نسبت‌ ابوالحسن‌ خرقاني‌ (متوفي‌ 425) و بايزيد بسطامي‌(261- 188هـ) است،‌ دو ديگر، نسبت‌  بايزيد بسطامي‌ و امام‌ صادق‌(148- 80 هـ) ‌ است‌،سه‌ ديگر، نسبت‌ قاسم‌ بن‌ محمد بن‌ ابي‌بکر(متوفي‌101) و سلمان‌ فارسي‌ (متوفي‌33) است‌.


 

و اين‌ سلسله‌ را صديقيه‌ يا طيفوريه‌ مي‌نامند.


 

نقشبنديان‌ غير از اين‌ سلسله‌ به‌ سلسله‌ معروفيه‌ نيز معترف‌اند. سسلسلة ‌معروفيه،‌ سلسله‌اي‌ است‌ که‌ اکثر طرايق‌ صوفيه‌ منتسب‌ بدانند(27). و آن‌ از طريق‌معروف‌ کرخي‌ (متوفي‌ 200) به‌ امام‌ علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌ مي‌رسد از دو راه‌: يکي‌ از طريق‌ امام علي‌ بن‌ موسي ‌الرضا و ديگر ائمه‌ که‌ اين‌ را «سلسلة‌ الذهب‌» مي‌نامند و ديگر، ازطريق‌ داود طائي‌ وحبيب‌ عجمي‌ و حسن‌ بصري‌. و البته‌ اين‌ سلسلة‌ الذهب،‌ در يکي‌از حلقات‌ با سلسله‌ طيفوريه‌ ( يا صديقيه‌)، پيوندي‌ هم‌ دارد و آن‌ امام‌ صادق‌ است‌ که ‌نسبتش‌ هم‌ به‌ قاسم‌ بن‌ محمّد بن‌ ابي‌ بکر (جدّ مادريش‌) مي‌رسد و هم‌ به‌ پدرش‌محمّد بن‌ علي ‌باقر. نقشبنديان،‌ با وجود اعتراف‌ و اقرار به‌ اين‌ سه‌ سلسله‌، نخستين‌آن‌ را «سلسله‌ صديقيه‌» برگزيده‌اند و در اجازات‌ و توسلات‌ و اذکار و ختمها از آن ‌استفاده‌ مي‌کنند و برآنند که‌ اين‌ سلسله،‌ از سلسلة معروفيه‌ برتر است‌ يکي‌ به‌ علت ‌کوتاهي‌ و قلت‌ وسايط  و ديگر به‌ سبب‌ شمول‌ آن‌ بر نسبتهاي‌ روحاني‌. چه‌ نقشبنديه،‌ نسبت‌ روحاني‌ را افضل‌ و اقوي‌ از نسبت‌ جسماني‌ مي‌شمرند.


 


 

نام‌ اين‌ سلسله‌ در قرون‌ مختلف‌:


 

صاحب‌ کتاب‌ انوارالقدسيه‌ به‌ نقل‌ از کتاب‌ بهجة‌السنيه‌ مي‌نويسد که‌ القاب‌ واسامي‌ اين‌ سلسله‌ به‌ اختلاف‌ قرون‌ و اعصار، تغيير مي‌کند و در هر دوره‌ و زماني‌ به‌ نام‌ يکي‌ از مشايخ‌ بزرگ‌ نام‌گذاري‌ شده‌ است‌ به‌ اين‌ شرح‌:


 

1- از عهد ابوبکر صديق‌ خليفة اول‌ که‌ مبدأ و اساس‌ اين‌ سلسله‌ شناخته‌ شده‌ است‌ تا زمان‌ سلطان‌ العارفين‌ طيفور بن‌ عيسي‌ بن‌ آدم‌ ابويزيد بسطامي‌ در قرن‌ سوم‌هجري‌ به‌نام‌ صديقيه‌ است‌.


 

2- از زمان‌ طيفور بن‌ عيسي‌ بن‌ آدم‌ (بايزيد بسطامي)،‌ تا زمان‌ خواجه‌ عبدالخالق‌غجدواني‌ به‌ اعتبار نام‌ بايزيد بسطامي‌ طيفوريه‌ نام‌ دارد.


 

3- از عهد شيخ‌ المشايخ‌ خواجه‌ عبدالخالق‌ غجدواني‌ که‌ سر حلقة‌ سلسلة‌ خواجگان‌ است‌ تا عهد خواجه‌ بهاءالدين‌ محمد نقشبند بخارايي‌، خواجگان‌ وخواجگانيه‌ نام‌ داده‌اند .


 

4- از زمان‌ خواجه‌ بهاءالدين‌ محمّد نقشبند تا عهد خواجه‌ ناصرالدين‌ عبيدالله‌احرار، که‌ نيمة‌ دوم‌ قرن‌ نهم‌ است‌ به‌ نام‌ نقشبنديه‌ معروف‌ است‌.


 

5- از عهد ناصرالدين‌ عبيدالله‌ احرار تا زمان‌ امام‌ رباني‌ شيخ‌ احمدالفاروقي‌ به ‌نام‌ نقشبنديه‌ و احراريه‌ موسوم‌ است‌.


 

6- از زمان‌ امام‌ رباني‌ شيخ‌ احمد فاروقي‌ ملقب‌ به‌ مجدّد الف‌ ثاني‌ که‌ مصلح ‌اين‌ فرقه‌ در آغاز هزارة‌ دوم‌ هجري‌ قمري‌ است‌ تا عهد شمس‌الدين‌ حبيب‌الله‌ جان‌جانان‌ مظهر، موسوم‌ به‌ مجدديه‌ است‌.


 

7- از عهد شمس‌الدين‌ جان‌ جانان‌ مظهر تا زمان‌ مولانا ضياءالدين‌ خالد شهرزوري، به‌ نام‌ مجدديه‌ و مظهريه‌ است‌ و بعد از اين‌ عهد و زمان‌ به‌ نام‌ خالديه‌ نيز گفته‌ مي‌شود. ولي‌ در هر حال،‌ نام‌ نقشبند و نقشبنديه‌ بر تمام‌ اين‌ نامها که‌ در طي‌ گذشت‌ قرون‌ واعصار، انتخاب‌ و اختيار کرده‌اند غلبه‌ دارد و اين‌ سلسله،‌ بيشتر به‌ نام‌ نقشبنديه‌ شهرت‌ و معروفيت‌ داشته‌ است‌.


 

بعد از مختصري‌ که‌ در اين‌باره‌ گفته‌ شد، اينک‌ به‌ ترجمة‌ احوال‌ خواجه ‌بهاءالدين‌ نقشبند مي‌پردازيم‌. و در اينجا از ذکر سرگذشت‌ مشايخ‌ سلف‌ و پيشينيان‌وي‌ چشم‌ مي‌پوشيم‌، و ترجمه‌ احوال‌ آنان‌ را به‌ فرصتي‌ ديگر مي‌گذاريم‌.


 

بهاءالدين‌ نقشبند:


 

خواجه‌ بهاءالدين‌ محمد بن‌ محمد بن‌ محمد نقشبند بخاري‌ در محرم‌ 717 درقصر عارفان‌ «قصر هندوان‌»(28) از قراء  بخارا به دنيا آمد.


 

نام‌ جدش‌ را بعضي‌ محمد و بعضي‌ جلال‌الدين‌ نوشته‌اند و ممکن‌ است‌ که‌ جلال‌الدين‌، لقب‌ او باشد و محمّد، نامش‌. آنچنان‌ که‌ در مقامات‌ بهاءالدين‌ آمده‌ است‌ ، جدش،‌ از مريدان‌ و معتقدان‌ خواجه‌ محمد باباي‌ سماسي‌ شيخ‌ صوفيان‌ خواجگاني ‌بوده‌ است‌(29). ولي‌ ظاهراً پدر بهاءالدين‌ به‌ اين‌ شيخ‌ ارادتي‌ نداشته‌ است‌(30). به نوشتة رسالة قنديه، پدر بهاءالدين،‌ به‌ «باباصاحب‌ سر مست‌» شهرت‌ داشته‌ و قبرش‌ در سمرقند بوده‌ است‌.


 

سه‌ روز از ولادت‌ بهاءالدين‌ گذشته‌ بود که‌ خواجة سماسي‌ با جمعي‌ از مريدان، ‌به‌ قصر هندوان‌ مي‌رسند. جد بهاءالدين‌ فرزند زاده‌ (بهاءالدين‌) را به‌ نزد خواجه ‌مي‌برد تا او را برکت‌ دهد. و خواجة‌ سماسي،‌ بهاءالدين‌ رابه‌ فرزندي‌ مي‌پذيرد. ومي‌گويد: «او فرزند ماست‌ ما او را قبول‌ کرده‌ايم‌»(31) و ياران‌ را بشارت‌ مي‌دهد که‌اين‌ فرزند « مقتداي‌ روزگار گردد»(32).


 

در هژده‌ سالگي،‌ همسر گزيد(33). و در همين‌ اوان‌ درک‌ صحبت‌ خواجه‌ محمدباباي‌ سماسي‌ را کرد(34). و پس‌ از مرگ‌ سماسي‌ (سال‌755) جدش‌ او را به ‌سمرقند برد و هر کجا درويشي‌ و اهل‌ دلي‌ مي‌يافت‌ به‌ خدمتش‌ مي‌شتافت‌ وبهاءالدين‌ را به‌ صحبتش‌ مي‌برد(35).


 

بهاءالدين‌ در انجام‌ طلب‌ به‌ نزد سيد امير کلال‌ جانشين‌ خواجه‌ سماسي‌ راه ‌يافت‌(36) و از او تلقين‌ ذکر يافت‌ و خدمت‌ و مجاهدت‌ بسيار کرد(37). امير کلال‌ نيز، در تربيت‌ و ارشاد، کوتاهي‌ نکرد از آنکه‌ خواجه‌ سماسي‌ سفارش‌ کرده‌ بوده‌ است‌ که ‌«در حق‌ فرزند من‌ بهاءالدين‌ از تربيت‌ و شفقت‌ دريغ‌ مداري‌» (38).


 

چون‌ بهاءالدين‌ برآمد و قابلت‌ و استعدادي‌ فزون‌ داشت،‌ شيخ‌ او را اجازه‌ داد که ‌فرو نايستد و در طلب‌ هر که‌ خواهد برود و به‌ تکميل‌ نفس‌ بپردازد. روزي‌ امير کلال‌ درجمع‌ ياران‌ گفت‌: « فرزند بهاءالدين‌، نفس‌ حضرت‌ خواجه‌ محمد باباي‌ سماسي‌ را درحق‌ شما به‌ تمامي‌ به‌ جاي‌ آوردم‌. گفته‌ بودند: آنچه‌ از تربيت‌ در حق‌ تو به‌ جاي‌آورده‌ام‌ در حق‌ فرزند بهاءالدين‌ بجاي‌ آري‌ و دريغ‌ نداري‌ چنان‌ کردم‌ ».(39)


 

بهاءالدين‌ پس‌ از آن‌ مدت‌ هفت‌ سال‌ متابعت‌ و ملازمت‌ مولانا عارف‌ ديگ‌ گراني‌(ديگ‌گران، دهي بوده است‌) مي‌کرد. و دو سه‌ ماه‌ در خدمت‌ قثم‌شيخ‌ - از مشايخ‌ ترک‌ منتسب‌ به‌خواجه‌ احمد يسوي‌ - به‌ رياضيات‌ و مجاهدات‌ گذرانيد(40). و زماني‌ دراز (شش‌ يا دوازده‌ سال‌) نزد يکي‌ ديگر از مشايخ‌ ترک‌ به‌ نام‌ خليل‌ آتا بود(41).


 

بهاءالدين‌ چندي‌ نيز «ملازمت‌ علماء مي‌نمود» و «احاديث‌ مي‌خواند» و «آثارصحابه‌ ،رضي‌الله عنهم،‌ معلوم‌ مي‌کرد»(42).


 

خواجه‌ نقشبند دو بار به‌ سفر حج‌ رفت‌. و در يکي‌ از اين‌ سفرها چون‌ به‌ هرات ‌رسيد ملک‌ معزالدين‌ حسين‌ بن‌ غياث‌الدين‌(43) او را گرامي‌ داشت‌ و برايش ‌مجلسي‌ آراست‌ و علماي‌ هرات‌ را بدانجا خواند و خود بهاءالدين‌ سؤالها کرد در باب‌ طريقت‌ و عرفان‌(44). در سفر دومين‌ حج‌ نيز در هرات‌ به‌ ديدار زين‌الدين‌ ابوبکرتايب‌ آبادي‌ (متوفي‌791) عارف‌ مشهور رفت‌ و سه‌ روز با او صحبت‌ داشت‌. گذشته‌از سفر حج‌، بهاءالدين،‌ در طول‌ حياتش‌ براي‌ سير و سلوک‌ و ديدار مشايخ‌ به‌ شهرها و دهات‌ بسياري‌ در خراسان‌ و ماوراءالنهر سفر کرد که‌ از آن‌ جمله‌است‌: سمرقند،ريورتون‌، نسف‌، سمنان‌، مرو، طوس‌، مشهد، غديوت‌، تايباد‌، قرشي‌، کوفين‌، قشلاق‌ ‌خواجه‌ مبارک‌ (در نخشب‌)، کش‌ ...(46)


 

خواجه‌ بهاءالدين،‌ سرانجام‌ در شب‌ دوشنبه‌ سوم‌ ربيع الاول‌ سال‌ 791 خرقه ‌تهي‌ کرد (47). « سن‌ شريف‌ ايشان‌ هفتاد وسه‌ سال‌ تمام‌ شده‌ بوده‌ است‌ و در هفتادوچهارم‌ بوده‌اند(48). و او را در همان‌ موطن‌ و مأوايش‌ (قصر عارفان‌) به‌ خاک‌سپردند. و مزارش‌ هنوز برجاست‌ و زيارتگاه‌ معتقدان‌ است‌.


 

در ماده‌ تاريخ‌ خواجه‌ بهاءالدين‌ اين‌ شعر را گفته‌اند:


 

«رفت‌ شاه‌ نقشبند آن‌ خواجه‌ دنيا و دين / ‌آنکه‌ بودي‌ شاهراه‌ دين‌ و دولت‌ ملتش‌


 

مسکن‌ و مأواي‌ او چون‌ بود قصر عارفان‌ / «قصر عرفان‌» زين‌ سبب‌ آمد حساب‌رحلتش‌(49) مولانا فخرالدين‌ کاشفي‌ درباره‌ خلفا و اصحاب‌ ايشان‌ مي‌نويسد: « پوشيده‌ نماند که‌ افضل‌ و اکمل‌ خلفاي‌ خواجه‌ بهاءالدين‌،قدس‌الله تعالي‌ سره، ‌خواجه‌ علاءالدين‌ عطار و حضرت‌ خواجه‌ محمد پارسا، قدس‌الله تعالي‌ ارواحهم، ‌بوده‌اند وليکن‌ اصحاب‌ ايشان‌ بسيار و خدام‌ بيرون‌ از حد و شمارند»(50)


 

امروز نيز در بخارا خانداني‌ هستند که‌ نسبت‌ خود را به‌ خواجه‌ بهاءالدين‌ مي‌رسانند. و در آنجا به‌ خواجگان‌ معروفند اينان‌ از نسل‌ دختر حضرت‌بهاءالدين‌اند.(51) چه‌ خواجة نقشبند فرزند پسري‌ نداشته‌ است‌.


 

گذشته‌ از رسالة قدسيه‌ که‌ مجموعه‌ سخنان‌ و کلمات‌ بهاءالدين‌ نقشبند است،‌چند رسالة‌ ديگر به‌ خواجه‌ بهاءالدين‌ نسبت‌ داده‌اند که‌ از بعض‌ آنها نسخي‌ درکتابخانه‌ها موجود است‌ و از برخي‌ فقط نامي‌ در کتابها هست‌. از آن‌ جمله‌ است‌:


 

«الاوراد البهائيه‌» که‌ گفته‌اند اين‌ اوراد  را بهاءالدين‌ در رؤيا از حضرت‌ رسول (ص)‌آموخته‌ است‌(52). و يکي‌ از مريدان‌ بهاءالدين‌ به‌ نام‌ حمزه‌ بن‌ شمشاد مشکلات‌ آن‌را شرح‌ کرده‌ و به‌ ترتيب‌ حروف‌ تهجي‌ مدون‌ ساخته‌ است‌.


 

ديگر از آثار بهاءالدين‌ نقشبند «اوراد صغير» است‌. و ديگر «رساله‌ الواردات‌» است‌ به‌ فارسي‌ که‌ نسخه‌اي‌ از آن‌ در کتابخانه‌ اياصوفيه‌ استانبول‌ موجوداست‌(53). و ديگر کتاب‌ «دليل‌ العاشقين‌» است‌ در تصوف‌ و «حيات‌نامه‌» در نصايح ‌و مواعظ.(54)


 

توضيح و تذکر: آقاي دکتر خليل ابراهيم صار اوغلي بيشتر مطالب اين مقاله را از مقدمة عالمانه و محققانة پژوهشگر ارجمند و دانشمند فقيد مرحوم استاد احمد طاهري عراقي بر کتاب قدسيه(چاپ کتابخانة طهوري/ تهران آذر 1354) اخذ کرده و شايسته بود به نام ايشان اشاره شود.


 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


 

پانويس‌ها:


 

1 - رشحات‌ عين‌ الحيات‌، ص‌ 42، انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 66. 2- نفخات‌الانس‌ جامي‌، ص‌413. 3 - رشحات‌ عين‌ الحيات‌، ص‌ 451، رساله‌ قدسيه‌، ص‌ 54. 4 - نفخات‌الانس‌ جامي‌، ص‌386، انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 66، رشحات‌، ص‌ 42. 5 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 94، نفخات‌ الانس‌، ص‌387 و نيز رشحات‌، ص‌ 43. 6 - مقدمه‌ قدسيه‌، ص‌ 11 (به‌ نقل‌ از الحديقه‌ النديه‌ في‌ آداب‌الطريقه‌ النقشبنديه‌) 7 - رشحات‌ عين‌ الحيات‌، ص‌ 2052-06. 8 - همان‌ کتاب‌، ص‌ 386. 9 -همان‌ کتاب‌، ص‌ 59. 10 - نفخات‌ الانس‌، ص‌ 380، رشحات‌ عين‌ الحيات‌، ص‌ 62. 11 -رشحات‌ عين‌ الحيات‌، ص‌ 75. 12 - همان‌ کتاب‌، ص‌ 84. 13 - «زد به‌ جهان‌ نوبت‌ شاهنشهي‌/کوکبه‌ فقر عبيداللهي‌» (تحفه‌ الاحرار، هفت‌ اورنگ‌، ص‌ 384). 14 - تحفه‌ الاحرار، هفت‌اورنگ‌، ص‌ 383. 15 - لغت‌نامه‌. 16 - کليات‌ خمسه‌ نظامي‌، هفت‌ پيکر، ص‌ 650. 17 -بستان‌ السياحه‌، ص‌ 620، طرايق‌ الحقايق‌، ج‌ 2، ص‌ 351. 18 - طرايق‌ الحقايق‌، ج‌ 2، ص‌ 351،بستان‌ السياحه‌، ص‌ 620. 19 - رشحات‌ عين‌ الحيات‌، ص‌ 458. 20 - همان‌ کتاب‌، ص‌ 43.2-1 مقدمه‌ رشحات‌، ص‌ 39 (به‌ نقل‌ از انوار القدسيه‌). 23 - رساله‌ قدسيه‌، ص‌ 14، نفخات‌الانس‌، ص‌ 384. 23 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 66، نفخات‌ الانس‌، ص‌ 386. 24 - قدسيه‌، ص‌ 15.25 - شيخ‌ فريدالدين‌ عطار در تذکره‌ الاولياء در ذيل‌ ترجمه‌ احوال‌ اويس‌ قرني‌ مي‌نويسد: «بدان‌ که‌قومي‌ باشند که‌ ايشان‌ را اويسيان‌ گويند. ايشان‌ را به‌ پير حاجت‌ نبود که‌ ايشان‌ را نبوت‌ در حجر خودپرورش‌ دهد بي‌واسطه‌ غيري‌ چنانکه‌ اويس‌ را داد اگر چه‌ به‌ ظاهر خواجه‌ انبياء را نديد اما پرورش‌ از اومي‌يافت‌ و اين‌ عظيم‌ عاًلي‌ مقامي‌ است‌ تا که‌ را آنجا رسانند و اين‌ دولت‌ روي‌ به‌ که‌ نمايد...» (تذکره‌اولياء، ج‌ 1، ص‌ 3334-). 26 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 58-60، رشحات‌ عين‌ الحيات‌، ص‌1113- و قدسيه‌ ص‌ 1013-. 27 - رک‌: طرائق‌ الحقايق‌، ج‌ 2 ص‌ 3063-08. 28 - قصرعارفان‌ دهي‌ است‌ بر يک‌ فرسنگي‌ شهر بخارا (رشحات‌، ص‌ 95) پيش‌ از بهاءالدين‌ نام‌ اين‌ ديه‌ قصرهندوان‌ (يا کوشک‌ هندوان‌) بود و سپس‌ نقشبنديان‌ آنجا را قصر عارفان‌ ناميدند. در انيس‌الطالبين‌ آمده‌است‌ که‌ « پيش‌ از ولادت‌ خواجه‌ بهاءالدين‌ حضرت‌ خواجه‌ محمد بابا به‌ قصر هندون‌ بسيار مي‌آمدند ودر مجالس‌ صحبت‌ مي‌فرمودند که‌ زود باشد که‌ اين‌ قصر هندوان‌، قصر عارفان‌ شود. الحمدا که‌ اين‌زمان‌ اثر آن‌ نفس‌ مبارک‌ خواجه‌ به‌ ظهور آمد» (انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 20) در دوره‌هاي‌ اخير قصر عاًرفان‌را « ده‌ بهاءالدين‌» مي‌گفتند و اکنون‌ به‌ همين‌ نام‌ و نيز «مزار» شهرت‌ دارد. 29 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌19. 30 - به‌ قرينه‌ داستان‌ منقول‌ از انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 192-0. 31 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 19،نفخات‌ الانس‌، ص‌ 3803-81 و قدسيه‌، ص‌ 9. 32 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 20. 33 - انيس‌الطالبين‌، ص‌ 21. 34 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 21، نفحات‌ الانس‌، ص‌ 381. 35- انيس‌ الطالبين‌، ص‌23. 36 - رشحات‌ عين‌ الحيات‌، ص‌ 95، انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 34. 37 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌474-85-1. 38 - نفحات‌ الانس‌، ص‌ 381، رشحات‌ عين‌ الحيات‌، ص‌ 74، و نيز انيس‌الطالبين‌، ص‌ 23. 39 - رشحات‌ عين‌ الحيات‌، ص‌ 96-97، نفحات‌ الانس‌، ص‌ 382. 40 -نفحات‌ الانس‌، ص‌ 383، رشحات‌، ص‌ 97. 41 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 2425-، نفحات‌ الانس‌،ص‌ 3833-84. 42 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 35. 43 - ملک‌ مغزالدين‌ از امراي‌ آل‌ کرت‌ بود که‌ در732 به‌ حکومت‌ رسيد و در 771 درگذشت‌. 44 - انيس‌ الطالبين‌، ص‌ 66-67، رشحات‌، ص‌97. 45 - نفحات‌ الانس‌، ص‌ 4995-00. 46 - انيس‌ الطالبين‌ (به‌ ترتيب‌ نامها) 23 - 26 3-3 - 123 - 128 - 206 - 206 - 63 - 161 - 163 - 82 - 226 - 266. 47 - انيس‌الطالبين‌، ص‌ 6، رشحات‌، ص‌ 100 و نيز نفحات‌ الانس‌، ص‌ 389. 48 - رشحات‌ عين‌ الحيات‌،ص‌ 100. 49 - همان‌ کتاب‌، ص‌ 100. 50 - همان‌ کتاب‌، ص‌ 1001-01. 51 - طرايق‌الحقايق‌، ج‌ 3، ص‌ 687. 52 - کشف‌ الظنون‌، حاجي‌ خليفه‌، ج‌ 1، بند 200. 53 - دفتر کتابخانه‌ايا صوفيه‌ (استانبول‌) 1304 قمري‌، ص‌ 128. 54 - ريحانه‌ الادب‌، ج‌ 1، ص‌ 294.


 

منبع:
 

فصلنامه ياپراق / سال سوم / شماره ي 10 / تابستان 1379/ ص 18 .


 

 

گزارش تخلف
بعدی