شرح حال مختصر پيشوايان طريقت نقشبنديه

الحمدلله ربّ العالمين و العاقبة للمتّقين و الصلوة و السّلام علی خير خلقه محمّد و آله و اصحابه اجمعين.

 

نقشبنديه عجب قافله سالارانند

که برند از ره پنهان به حرم قافله را

از دل سالک ره جاذبۀ صحبتشان

میبرد وسوسۀ خلوت و فکر چله را

همه شيران جهان بستۀ اين سلسله‌اند

روبه از حيله چه سان بگسلد اين سلسله را ؟

                               «مولانا عبدالرّحمن جامي»

 

 

شرح حال مختصر پيشوايان طريقت نقشبنديۀ مجدّديّۀ خالديۀ عثمانيه

 ( از آغاز تا شيخ محمّدعثمان سراج‌الدّين ثاني)

 

توضيح:  

    اين مطلب نخستين بار در 9/12/85 در حوزۀ علمي،عرفاني عرفان آباد تركمن صحرا (هيئت مديرۀ جلسۀ رضوان) بر اساس كتاب « نقشي از مولانا خالد نقشبندي و پيروان طريقت او» تهيه و سپس در 23/1/88 به همّت مدير وبلاگ نقشبنديه ويرايش و توضيحاتي كوتاه بدان افزوده  شده است.

چنانكه اشاره شد كلّ مطلب ـ جز توضيحاتي كوتاه دربارۀ برخي از مشايخ و شرح حال شيخ محمّدعثمان سراج‌الدّين ثاني (كه از كتاب بر پهنۀ ياد گرفته شده) ـ مأخوذ است از كتاب ارزشمند «نقشي از مولانا خالد نقشبندي و پيروان طريقت او» از دكتر مهيندخت معتمدي (تهران،نشر پاژنگ،1369).

 

 

1. حضرت سيّدالمرسلين، فخر عالم،ابوالقاسم محمّد رسول الله، صلّی الله عليه و سلّم

 

   روزگاری که تاريکی جهل و بت پرستي بر همه جا سايه افکنده بود، عالم هستي در انتظار باران رحمت الهي ميسوخت، دست آفرينش ارزندهترين گوهر دريای خلقت را به جهان بشريت عطا فرمود و با تولّد پيامبر، اين انسان کامل، عالم انسانيت، راه کمال پيمود.

   نام شريفش محمّد فرزند عبدالله(1) است و به قول اکثر تاريخ نويسان در سحرگاه روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول سال عام الفيل که برابر با چهل و دومين سال سلطنت انوشيروان، شهريار ساساني است در مکه تولد يافت.

   مادرش آمنه دختر وهب بن عبدمناف بن زهره بن کلاب مرّه، از سادات قريش، قائد و پيشوای بني زهره بود.

   پيامبر وقتی که چشم به جهان گشود، نگاهش به سوی آسمان بود، مادرش، نوری ديد که همه جا را روشن کرد. پدرش عبدالله پيش از تولد پيامبر وفات يافته بود.

جد وی عبدالمطلب، نام شريفش را محمّد گذاشت که محبوب خدای بود، نخستين بار ثويبه کنيزک عمويش ابولهب و پس از وی حليمه دختر ابوذؤيب سعديه او را شير دادند و رسول گرامی، صلّی الله عليه و سلّم، چهار سال نزد حليمه در ميان قبيله بنیسعد به سر برد. آنگاه حليمه وی را به مکه و نزد مادرش بازگردانيد.

آمنه، يگانه فرزندش را به قصد ديدار داييهای پدرش عبدالله که در مدينه بودند، بدانجا برد و ام ايمن در اين سفر همراه آنان بود و هنگام مراجعت به مکه، آمنه بيمار شد و در «ابواء» وفات يافت و حبيب خدا را در حالی که بيش از شش سال از سن شريفش نميگذشت، تنها گذاشت.

ام ايمن پيامبر را به مکه باز گردانيد و به جد بزرگوارش، عبدالمطلب سپرد و رسول گرامی تا سن هفت سالگی تحت سرپرستی وی قرار گرفت و چون عبدالمطلب چشم از جهان فرو بست، ابوطالب عموی پيامبر بدين شرف بزرگ نايل گرديد و چون به کار تجارت اشتغال داشت، در سفرهايش به شام، حضرت محمد،صلّی الله عليه و سلّم، را به همراه خويش میبرد.

   چون آن حضرت، نه يا دوازدهمين بهار زندگی را آغاز کرد، در يکی از اين سفرها هنگامی که کاروان به محلی به نام «بصری» رسيد ، بحيرای راهب علامات پيامبری را در سيمايش مشاهده کرد. آنگاه رو به عمويش نموده گفت: « از او بسيار مواظبت کنيد که پيامبر است» و همواره پاره ابری بر بالای سرش سايه گستر بود. سالها گذشت و پيامبر(ص) بارها به شام سفر کرد و چون يکی از زنان اصيل و توانگر مکه به نام خديجه دختر خويلد بن سعدبن عبدالعزی بن قصی شهرت امانت داری آن حضرت را که به محمّدامين معروف شده بود،شنيد، کارهای تجارتی خويش را بدو سپرد و در سفرهايش به شام، ميسره غلام خويش را همراه او کرد. ميسره درستکاری و امانت داری آن حضرت را مشاهده کرد و چون ماجرا را براي بانوی خويش باز گفت، خديجه خواهان ازدواج با او شد و در سن جهل سالگی به عقد ازدواج پيامبر که 25 سال و اندی از سن مبارکش می گذشت، در آمد.

در سن 35 سالگی رسول اکرم،صلّی الله عليه و سلّم، قبيلۀ قريش به تعمير خانۀ کعبه پرداختند. و در قرار دادن حجرالاسود در محل مناسب، اختلاف پيدا کردند، تا عقيده بر اين قرار گرفت که حضرت رسول، صلّی الله عليه و سلّم، آن را در ديوار کعبه نصب نمايد و پيامبر به دست خود حجرالاسود را در محل فعلی قرار دادند. پيامبر، همواره خلوت میگزيد و با خدای بیهمتا به راز و نياز میپرداخت. اغلب اوقات به جبل نور میرفت و در غار «حرا » به عبادت مشغول میشد و چون زمان وحی نزديکتر  میگشت بر هر سنگ و درختی که گذارش میافتاد،آن سنگ يا درخت، او را مخاطب ساخته به زبان فصيح میگفت: درود بر تو باد اي پيامبر خدا !  و چون باز پس مینگريست، شبح يا نقش خيالی به چشمش نمیآمد. گاه آوازی میشنيد و نوری مشاهده ميفرمود ولی کسی را نميديد، سالهای حياتش به چهل رسيده بود تا اينکه شبی که سياهی آن به فروغ سپيدهدم میپيوست، ناگاه آبشاری از نور به درون غار حرا فرو ريخت و شخصی بر وی ظاهر شده گفت: «يارسول الله، من جبرئيلم و تو پيامبر خدائي، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ ... بخوان به نام پرودگارت... (علق/1) » فرمود: من، خواندن نمیدانم.  فرشته باز گفت: بخوان، بخوان قرآن را به نام پروردگارت که آفرينندۀ جهان است و انسان را از علق آفريد. بخوان که پروردگارت کريمترين کريمان است، خدائی که انسان را به وسيلۀ قلم نوشتن آموخت وبه او آنچه را که نمیدانست ياد داد.

پيامبر به نزد خديجه بازگشت و آنچه را که بر وی گذشته بود با او در ميان نهاد، او نيز فرمودۀ حضرت را تصديق کرد و نخستين کسی بود که ايمان آورد و با آن حضرت به نزد پسر عمويش ورقة بن نوفل رفت و او را از ماجرا آگاه ساخت. نوفل فرمودۀ پيامبر را تصديق کرده گفت: آن شخص جبرئيل امين است که بر حضرت موسی(ع) هم نازل شده است.

   نخستين کسانی که بعثت پيامبر را پذيرفته، اسلام آوردند از بانوان خديجه، از مردان ابوبکر، رضی الله عنه، از جوانان علی، رضی الله عنه، و از موالی زيد بن حارثه و پس از آنان بلال و چند نفر ديگر  بودند. در سيزدهمين سال بعثت گروهی از اهالی مکه به مخالفت پيامبر برخاستند تا آنکه حضرت رسول، صلّی الله عليه و سلّم، ناچار به ترک مکه شد و به يثرب مهاجرت فرمود و آنجا را از اين تاريخ «مدينة النّبي» يا «مدينة الرّسول» و به اختصار مدينه ناميدند و اين تاريخ که برابر با سال 622 ميلادی بود رسماً مبداء تاريخ مسلمين قرار گرفت، پس از هجرت، قبلۀ مسلمين تغيير کرد و به جای بيتالمقدس،کعبه قبلهگاه گرديد. پيامبر، پس از ورود به مدينه بيش از پيش به نشر شريعت كوشيد و با  کفار به جنگ و مبارزه پرداخت. در سال اوّل هجرت، گفتن اذان در مساجد آغاز شد و در سالهای بعد، جنگهای احد، خندق، حديبيه، حنين، و تبوک به وقوع پيوست که در نتيجۀ آنها مسلمين به فتوحاتی از جمله فتح مکه در سال هشتم هجری نائل شدند و به فرمان پيامبر، صلّی الله عليه و سلّم، بتها را شکستند و به تدريج قبائل عرب به اسلام گرويدند و دين مبين اسلام سراسر عربستان را فرا گرفت.

در دهمين سال هجرت، حضرت با گروهي از ياران برای آخرين بار به زيارت کعبه رفت، اين حج را «حجة الوداع» ناميدند. در اواخر صفر سال يازدهم هجری رسول گرامی در خانۀ زينب دختر جحش که همسرش بود بيمار شد و به خانۀ ميمونه همسر ديگرش انتقال يافت. در آنجا همسران ديگر پيامبر، صلّی الله عليه و سلّم، گرد آمدند و با موافقت يکديگر آن حضرت را به خانۀ عايشه انتقال دادند و سرانجام ـ به گفتۀ اکثر مورخين ـ پس از دوازده روز بيماری، در روز دوشنبه 12 ربيع الاول سال يازدهم هجری رحلت فرمود. و پس از انجام مراسم غسل و تکفين در همانجا که روزهای بيماری را گذرانده بود، بستر بيماريش را برداشته و تن مقدّس و پاکش را به خاک سپردند و به علت گسيختن رشتۀ وحی و رحلت بزرگترين انسان روي زمين و مهتر اولاد آدم، جهان سوگوار شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

1. عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصي بن كلاب بن مرة بن كعب بن لؤي بن غالب بن فهر بن مالك بن النضر بن كنانه بن خزيمه بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.

 

2. ابوبکر صدّيق، رضی الله عنه

 

   افضل البشر بعد از رسول اکرم، صلّی الله عليه و سلّم، ملقّب به صدّيق اکبر و عتيق، پدر عايشه، رضی الله عنها، که مدّت چهل سال شرف مصاحبت پيامبر، صلّی الله عليه و سلّم، را داشت، چون پيامبر رحلت فرمود، وی اندوهگين بر بالين رسول گرامی، صلّی الله عليه و سلّم، آمد و در حالی که میگريست، گفت: « عشت طيباً و مت طيباً، ما اطيبک حياً و ميتاً، آمنتُ بکَ ميتاً کما آمنتُ بک حياً » (پاك زيستي و پاك درگذشتي،در زندگي و مرگ چه پاك و خوشيوئي! به تو ايمان مي‌آورم در حال مرگ، همچنانكه در روزگار زندگانيت به تو ايمان آوردم).

   در قرآن کريم آيۀ «... فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ : پس خداوند گروهى را خواهد ‏آورد كه آنان را دوست مى‏دارد و آنان هم او را دوست مي‌دارند (مائده/54) » در شأن حضرت ابوبکر، رضی الله عنه، شرف نزول يافته است.

   وی دو سال و چهار ماه پس از واقعۀ عاملالفيل ولادت يافت، مادرش ام الخير سلمی دختر صخر بن عمر بن کعب بن تميم بن مرّه است و دختر عم ابوقحافه (پدر ابوبکر ) بود.

از مردان، ابوبکر، رضی الله عنه، نخستين کسی است که به پيامبر، صلّی الله عليه و سلّم، ايمان آورد، زيرا در سيمايش نوری مشاهده کرد که بيش از پيش بود و به فراست در يافت که وحی بدو نازل شده است. ابوبکر، رضی الله عنه، نخستين خليفه از خلفای راشدين میباشد و تنها کسی است که در مهاجرت پيامبر، صلّی الله عليه و سلّم، به مدينه همراه وی و در غار ثور يار او بوده و آيۀ « ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ (توبه/40) » در بارۀ اوست و از اين رو ابوبکر، رضی الله عنه، به « يار غار» معروف شده است و از عشرۀ مبشّره است (ده تني كه پيامبر(ص) به آنان مژدۀ بهشت داده)، هم اوست که در محضر رسول گرامی،صلّی الله عليه و سلّم، به سبب کمال فضيلت و درايت و احاطهاش بر علوم، میتوانست فتوی دهد، چنانکه حضرت دربارۀ وی فرموده است: «ما طلعت الشمسُ و لا غربت علی احد افضل من ابی‌بکر الّا ان يکون نبی» (آفتاب بر كسي برتر از ابوبكر نتابيده و غروب نكرده،مگر اينكه آن كس پيامبر باشد).

   ابوبکر، رضی الله عنه، سخنان جبرئيل را با پيامبر میشنيد، اما او را نمیديد و چون تمام اموالش را در راه خدا بخشيد و چيزی از آن برای خود باقی نگذاشت، جبرئيل فرود آمد و پيامبر را گفت: « يا محمّد! از سوی حق تعالی ابوبکر را سلام برسان و او را بگوی که پروردگارت میفرمايد: آيا در اين فقر و مسکنت از من راضی هستی يا نه؟ ». ابوبکر، رضی الله عنه، گريست و گفت: «من از خدا راضی باشم يا نه؟، من از او راضيم، آری، از او راضيم».

   وی قرآن را جمع آوری کرد و آن را به حفصه دختر عمر ، رضی الله عنه ، و همسر پيامبر،صلّی الله عليه و سلّم، سپرد و در بسياری از غزوات همراه پيامبر، صلّی الله عليه و سلّم، بود.

   ابوبکر، رضی الله عنه، در يازدهمين سال هجرت پس از رحلت پيامبر، صلّی الله عليه و سلّم، به خلافت رسيد و در سال سيزدهم، شب سهشنبه 22 جمادی الاخری، بين نماز مغرب و عشاء در سن 63 سالگی وفات يافت. مدّت خلافتش دو سال و چهار ماه بود و آرامگاهش به حرمت رسول اکرم ، صلّی الله عليه و سلّم، فرودتر از مرقد پاک و منوّر اوست.

 

 

3. سلمان فارسی، رضی الله عنه

 

   ابو عبدالله سلمان از اصحاب بزرگ پيامبر، به سلمان الخير مشهور بود. وی اصلش از اصفهان بود، از قريه ای به نام «جی» و مانند نياکان خويش دين مجوسی داشت.

   پدرش دهقان بود، روزی وی را به طلب کاری به مزرعه فرستاد، در آنجا گذارش به کليسای نصاری(مسيحيان) افتاد که جمعی در آنجا به عبادت مشغول بودند، سلمان چنان تحت تأثير اين نيايش قرار گرفت که با آنان به عبادت پرداخت و پرسيد: منشاء و ريشۀ اين دين کجاست؟ گفتند در شام، آنگاه راهی آن ديار شد و در جستجوی کسی بود که وی را رهبری کند، از شهرهای موصل و نصيبين ديدن کرد و در کليساهای نصاری به خدمت مشغول شد ولی مطلوب خويش را نمیيافت، سرانجام به عموريه رفت و در آنجا از راهبی که در حال احتضار بود شنيد که در سرزمينی که دارای نخلستان است پيامبری بر دين ابراهيم مبعوث خواهد شد که صدقه نمیستاند ولی هديه میپذيرد و نشان مهر نبوت در ميان دو کتف اوست.

   سلمان همراه قبايلی از بنیکلب راهی سرزمين عربستان شد و چون به وادی القری رسيد، وی را اسير کرده به مردی يهودی فروختند و او در نخلستان به کار مشغول شد تا اينکه مردی از بنیقريظه از مدينه بدانجا آمد و او را از صاحبش خريده با خود به مدينه برد. سلمان نشانههائی را که در عموريه از آن راهب نصرانی شنيده بود در پيامبر، صلّی الله عليه و سلّم، يافت و به دين اسلام گرويد. رسول اکرم وی را از صاحبش خريد و آزاد کرد.

   بعدها اگرچه حضرت عمر، رضی الله عنه، وی را والی مدينه ساخت، اما سلمان از دسترنج خويش میزيست و حقوق خود را به فقرا مي‌بخشيد، از کسی چيزی نمیگرفت و خانه و کاشانهای نداشت، همواره در سايۀ ديوارها و نخلستانها به سر می برد و با زنی از اهالی کنده ازدواج کرد و در اغلب غزوات در التزام پيامبر بود و در غزوهای به پيشنهاد او بر گرد مدينه خندقی کندند که بعدها به غزوۀ خندق معروف شد.

   سلمان تا زمان رحلت پيامبر، صلّی الله عليه و سلّم، در خدمت او بود و به سال 35 يا 36 هجری در اواخر زمان خلافت عثمان، رضی الله عنه، در مدائن وفات يافت(1) و در همانجا به خاک سپرده شد و به قولی در عهد خلافت، عمر رضی الله عنه، در گذشت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. به قول مؤلف «الأنوار القدسيّه» وفاتش به سال 34 يا 36 هجري در محّلي به نام «داءالبطن» در مدائن اتفّاق افتاده است.

گويند چون وفاتش نزديك شد،همسر خويش را گفت:مقداري مشك در خانه است،آن را با آب بياميز و در اطراف من بپاش كه اكنون قومي خواهند آمد. وي چنان كرد و چون بيرون آمد،صداي او را شنيد كه گفت:« السّلام عليك يا رسول الله» و چون به نزد او رفت،چشم از جهان فرو بسته بود.

 

 

4. قاسم بن محمّد بن ابیبکر، رضی الله عنه

 

   وی از تابعين بزرگ و کنيهاش ابو محمّد است و پسر خالۀ امام زين العابدين، رضی الله عنه، بوده است. مادرش يکی از دختران يزدگرد ساسانی(1) است.

   گويند در مدينه از او فاضلتر کسي نبود و احاديث بسياری بدو نسبت دادهاند و يکی از فقهای هفتگانۀ اين شهر بوده است. سال وفاتش به درستی معلوم نيست و گويا در يکی از سالهای 102 تا 112 هجری به سن 70 سالگی در حالی که بينائی خويش را از دست داده در محلی به نام قديد(در بين مكّه و مدينه) وفات يافته و وصيت کرده بود با همان جامهای که نماز میخوانده است به خاکش بسپارند. مؤلف شذرات تاريخ وفاتش را سال 101 و 102 و 108 هجری ذکر نموده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. يزدگرد ساساني داراي سه دختر بوده است:يكي از آنان همسر امام حسن و مادر امام زين‌العابدين است و ديگري زوجۀ محمّد بن ابي‌بكر و مادر قاسم و دختر سوم همسر عبدالله بن عمر و مادر سالم از مجتهدين نامي است.

 

 

5. امام جعفر صادق، رضی الله عنه

 

   جعفر بن محمّدباقر بن علی بن حسين بن علی بن ابيطالب، رضی الله عنهم، مکنّی به ابو عبدالله و ابو اسماعيل و ملقب به صادق در سال 80 هجری در مدينه ديده به جهان گشود. مادرش «فروه» دختر قاسم بن محمّد بن ابیبکر صدّيق است.

   امام جعفر صادق، رضی الله عنه، در زهد و تقوی و علوم متداول يگانۀ روزگار بود، و او را به سبب امانت داری و صدق گفتارش «صادق» لقب دادهاند و از تابعين بزرگ بود و در علوم پايگاهی بلند داشت. بسياری از بزرگان عصر بخصوص امام ابوحنيفه و امام مالک از محضرش استفاده بردند و نيز جابر بن حيّان طرسوسی کيمياگر معروف و دانشمند بزرگ اسلامی افتخار شاگردی او را داشت. او رسائل استاد خويش را در مجموعهای گرد آورده که در کشف الظنون از آن سخن به ميان آمده است. وفات امام جعفر صادق،رضی الله عنه، به سال 148 هجری اتفاق افتاده و در گورستان بقيع مدفون است.

 

 

6. بايزيد بسطامی، قدّس سرّه

 

   ابويزيد طيفور بن عيسی بن آدم بن سروشان ملقب به «سلطان العارفين» در عصر خويش يگانۀ روزگار و از خلفای بزرگ امام جعفر صادق بوده است. جدّش از آتش پرستی به دين اسلام گرويده و از اقران يحيی بن معاذ رازی از فضلای قرن سوم بود. بايزيد مدّت سی سال به مجاهدت و رياضت مشغول بود و پيران بسياری را خدمت کرد تا بدانجا رسيد که جنيد در بارۀ وی گفت: بايزيد در ميان ما چون جبرئيل در ميان فرشتگان است.

   يحيی بن معاذ بدو نوشت که من از بسيار نوشيدن بادۀ محبت مست شدهام، بايزيد در پاسخ نوشت: ديگری را جز تو چاره چيست که دريا دريا از اين باده نوشيده و هنوز تشنه کام است ؟ خود چنين گويد که: شبی در محراب پايم را دراز کرده بودم، آوازی شنيدم که هر که با پادشاهان نشيند، شايسته است شرط ادب نگاهدارد. وفاتش در سال 261 و به قولی 264 هجری اتفاق افتاده است. و به قول صاحب شذرات هنگام وفات 73 ساله بوده است.

از سخنان اوست: خدا را به خدا و جز وی را به نور او شناختم و نيز گويد: « الدنيا لإهلها غرورٌ فی غرور و الآخرة لإهلها سرورٌ فی سرور و محبت الله لإهل محبته نورٌ علی نور».

 

 

7. شيخ ابوالحسن خرقانی، قدّس سرّه

 

   ابوالحسن علی بن جعفرخرقانی، سلطان المشايخ و قطب روزگار در عصر خود بود و بر حسب ظاهر تربيت و اجازۀ ارشاد از شيخ ابوالعباس قصاب آملی يافته ولی به طريق اويسی از روحانيت بايزيد بسطامی بهرهمند بوده است و فاصلۀ زمانی اين دو عارف بزرگوار حدود يک قرن است.

   نقل است که بايزيد ياران را از ولادت وی خبر داده و گفته بود: چون من درگذرم، سالها پس از من عارفی بزرگ ظهور کند و من اينک بوی او را استشمام میکنم و مولانا جلالالدّين رومی نيز بدان اشاره میکند(1).

چون از اين بشارت روزگاری دراز گذشت و سالهای هجرت نبوی به حدود 348 و به قولی 352 رسيد، ابوالحسن در خرقان از قراء بسطام قدم به عرصۀ وجود گذاشت. پدرش مردی دهقان بود و به کار زراعت اشتغال داشت، اما ابوالحسن از همان آغاز کودکی، آثار هوش و ذکاوت از سيمايش آشکار بود و همزمان با تحصيل در راه تصوف و عرفان گام برداشت تا به سرحد کمال رسيد و دارای کرامات بسيار شد و سلطان محمود غزنوی برای زيارت او از غزنين به خرقان رفت، اما با کبر شهرياری در آمد و با دولت فقر از نزد وی برخاست.تاريخ وفات شيخ را دهم محرم سال 425 هجری در سن 75 سالگی ثبت کردهاند.

ــــــــــــــــــــــــــ

1. (حكايت پيشگويي شيخ بايزيد در دفتر چهارم مثنوي با اين بيت آغاز مي‌شود: آن شنيدي داستان بايزيد/ كه ز حال بوالحسن پيشين چه ديد؟).

 

8. ابو علی فارمدی، قدّس سرّه

 

   فضل يا فضيل بن محمّد، شيخ الشيوخ خراسان در قرن پنجم، پيرو مذهب شافعی و محل اقامتش فارمد بوده است.

   وی ابتدا در نيشابور از محضر شيخ ابوسعيد ابیالخير کسب فيض کرده و چون از نيشابور به ميهنه بازگشته به شاگردی نزد شيخ ابوالقاسم قشيری شده است. ابو علی در طريقت به دو سوی انتساب دارد، يکی ابوالقاسم گرگانی(متوفی 450هـ .) و ديگری شيخ ابوالحسن خرقانی و نيز همزمان با خليفه القادر بالله عباسی است و از سلاطين، معاصر طغرل بيگ و الب ارسلان سلجوقی و سلطان ملکشاه می باشد.

   همچنين شيخ طريقت امام محمد غزالی است. وفات ابوعلی به سال 477 هجری اتفاق افتاده است.

 

 

9. خواجه يوسف همدانی، قدّس سرّه

 

   امام ابو يعقوب يوسف بن ايوب بن يوسف بن حسين و هرۀ بوزنجردی همدانی، «پير بنيان گذاران طريقت نقشبندی» است که به سال 440 يا 441 هجری در بوزنجرد همدان ديده به جهان گشود.

در آغاز جوانی برای کسب علوم و معارف اسلامی به سال 458 يا 459 در سن 18 سالگی راهی بغداد شد و فقه شافعی را در نزد شيخ ابراهيم بن علی بن يوسف فيروز آبادی فرا گرفت و نيز از محضر شيخ ابو اسحق شيرازی(متوفی 476) فقيه معروف شافعی که در آن روزگار رياست نظاميه را به عهده داشت،کسب فيض کرد.  تازه جوان بوزنجردی از اقران پيشی گرفت و به اصفهان و بخارا و سمرقند و خراسان و خوارزم و ماواء النهر سفر کرد و در سال 506 به بغداد باز گشت و در همان مدرسه نظاميه که روزگاری شاگرد آنجا بود، مجلس وعظ و تدريس تشکيل داد. وی طبق نوشتۀ جامی در تصوف به ابوعلی فارمدی(متوفی 477) دست ارادت داد و با شيخ عبدالله جوينی و شيخ حسن سمنانی صحبت داشته است.

   خواجه يوسف مرو را برای اقامت خويش برگزيده و در آنجا خانقاهی بنا کرده بود که از نظر تکريم آن را «کعبۀ خراسان » میگفتند و در سالهای آخر زندگی برای ارشاد و هدايت سالکان، اغلب به هرات سفر میکرد و در آخرين بار که از اين شهر به مرو میرفت در ميان راه در شهر باميين به سال 535 وفات يافت و جنازۀ او را در همانجا به خاک سپردند اما پس از مدتی يکی از شاگردانش به نام ابنالنجار جسدش را به مرو انتقال داد و اينک آرامگاه او در محلی به نام بيرام علی در 30 کيلومتری شمال مرو مطاف اهل دل است.

   يکی از آثار ارزندۀ خواجه يوسف کتاب «رتبةالحيات» است که گنجينهای گرانقدر از نثر کهن فارسی به شمار میرود.

 

 

10. خواجه عبدالخالق غجدوانی، قدّس سرّه

 

   عارف بزرگوار خواجه عبدالخالق بن عبدالجميل غجدوانی از خلفای خواجه يوسف همدانی و سر سلسلۀ طريقت خواجگانيه است که طريقت نقشبنديه دنبالۀ آن است.

   شيخ عبدالجميل که نسبش به امام مالک میرسد، به عبدالجميل امام معروف بود و در علوم ظاهر و باطن دست داشت. وی ابتداء در ملطيۀ روم میزيست و به همراه خانواده جلای وطن نموده به ماوراءالنهر مهاجرت کرد و در آنجا اقامت گزيد.

   عبدالخالق به سال 493 در قريۀ غجدوان بخارا چشم به جهان گشود و در آغاز جوانی عارفی وارسته مینمود و چون خواجه يوسف همدانی به بخارا آمد، خواجه عبدالخالق در سلک مريدان او در آمد و خرقه از دست وی گرفت و در طول مدت اقامت پير در بخارا با وی همصحبت بود و چون او به خراسان عزيمت کرد، عبدالخالق خليفه و جانشين استاد شد. وی آداب و سنن نقشبنديه و قواعد سير و سلوک اين طريقت را به زبان فارسی بر مبانی و اصولی هشتگانه برقرار ساخت که پيش از وی سابقه نداشت و خواجه بهاءالدين نقشبند بعدها سه اصل ديگر را بدان افزود و اصول اين طريقت جمعاً بر يازده اصل قرار گرفت. وفات خواجه عبدالخالق به سال 575 در همان زادگاهش ده غجدوان اتفاق افتاد و تاريخ رحلتش در خزينةالاصفيا يکی «آفتاب کامل» و ديگری «مطلع نور يقين». و در قدسيه سال 617 نيز آمده است.

 

 

11. عارف ريوگری، قدّس سرّه

 

   اين عارف بزرگوار يکی از خلفای خواجه عبدالخالق غجدوانی است که در قريۀ ريوگر قدم به عرصۀ وجود گذاشت و در تصوف نسبت ارادت خواجه بهاءالدين نقشبند بدو میرسد. خواجه عارف تا پايان حيات پير و مراد خويش خواجه عبدالخالق در خدمت او باقی بود و پس از وفات وی بر مسند ارشاد نشست و در سال 649 و به قولی 715 چشم از جهان فرو بست و آرامگاهش در زادگاه او ريوگر است.

 

 

12. خواجه محمود انجير فغنوی، قدّس سرّه

 

   وی از خلفای بزرگ و جانشين خواجه عارف ريوگری و زادگاهش ده انجير فغنی است و در قصبۀ وابکنی مقيم بود، در مسجد آنجا وعظ میکرد و به شغل گل کاری اشتغال داشت. او بر خلاف اصول طريقت خويش به ذکر جهر تمايل داشت و چون دليل آن را از وی پرسيدند، پاسخ داد: تا خفتگان بيدار و غافلان هشيار شوند. اما اين ذکر در زمان خواجه بهاءالدين به کلی بر افتاد و ذکر خفی جای آن را گرفت. وفات خواجه محمود به سال 685 يا 710 روی داده و به قول صاحب خزينةالاصفياء سال 715 يا 717 بوده است.

 

 

13. خواجه علی رامتينی، قدّس سرّه

 

   وی از مشايخ بزرگ طريقت نقشبندی و ملقب به «حضرت عزيزان» است و از خلفای خواجه محمود انجير فغنوی و پيشهاش بافندگی بوده است. خواجه علی در قريۀ رامتين چشم به جهان گشود و در همانجا پرورش يافته، به تحصيل علوم دينی پرداخت و در محضر خواجه محمود زانوی تلمذ بر زمين زد و به مقام ارشاد رسيد.

   نقل است که از وی پرسيدند ايمان چيست؟ به تناسب شغل خود فرمود: گسستن و پيوستن، يعنی گسستن از جهان و پيوستن به حق تعالی.

   حضرت عزيزان سالهای آخر حيات را در خوارزم سپری کرد و در همانجا به سال 715 يا 721 در گذشت و مزارش در همانجاست. بدو اشعاری هم نسبت میدهند و اين دو بيت از او نقل شده است:

 

با هر که نشستی و نشد جمع دلت

وز تو  نرميد  زحمت  آب  و  گلت

زنهار ز صحبتش گريزان میباش

ورنه، نکند  روح عزيزان  بحلت

 

 

14. خواجه محمّد بابای سماسی، قدّس سرّه

 

   اين عارف بزرگ در قريۀ سماس تولد يافت و از خلفای حضرت عزيزان بود و آداب طريقت را از وی کسب کرد و پس از وی به مقام ارشاد رسيد.

خواجه محمّد پيش از تولد شيخ بهاءالدين محمّد نقشبند از ولادت او ياران را بشارت داد(1) و در سال 755 در زادگاه خويش چشم از جهان فرو بست و آرامگاهش در همانجا است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. گويند هربار كه خواجه محمّدبابا گذارش به «قصر هندوان» كه بعدها «قصر عارفان» ناميده شد،مي‌افتاد، مي‌فرمود كه: در اينجا بوي مردي عارف به مشام مي‌رسد،و يك روز از منزل سيّد امير كلال خليفۀ خويش به آنجا نظر افكنده و فرموده بود كه اين بوي افزونتر شده و چنين مي‌نمايد كه آن مرد ولادت يافته،در اين وقت سه روز از ولادت بهاءالدّين نقشبند مي‌گذشته است و جدّش وي را براي كسب خير و بركت به حضور شيخ محمّدبابا مي‌برد. شيخ او را به فرزندي پذيرفته، آنگاه روي به اصحاب نموده،مي‌فرمايد: اين همان فرزند ماست كه بوي او را شنيده بوديم. سپس سفارش پرورش و تربيت او را به سيّد امير كلال مي‌دهد.

 

 

15. سيّد امير کلال، قدّس سرّه

 

   امير کلال بن حمزه کاملترين خلفای محمّد بابا سماسی است که در قريۀ سوخار ولادت يافته است. وی در آغاز، کشتی میگرفته و کشتی گيران و پهلوانان به تماشايش جمع میشدهاند و پيشهاش کوزهگری بوده است.

گويند روزی هنگام کشتی، شيخ محمّد بابا سماسی در ميان اصحاب به تماشايش ايستاده بود، ناگاه نگاه امير کلال بر وی افتاده و چنان مجذوب او شده که تاب از دست داده و به دنبال شيخ روان شده است تا به خانهاش رسيده و در شمار مريدان و شاگردانش قرار گرفته است.

   دو عارف بزرگ و نامی از خلفای او بودهاند، يکی شيخ محمّد بهاءالدين شاه نقشبند و ديگری مولانا شيخ عارف ديگ گرانی که هر دو از عارفان بزرگ روزگار و بلندپايگان علمای طريقت به شمار میروند.      

وفات سيّد امير کلال به سال 772 هجری اتفاق افتاده و در همان ده سوخار به خاکش سپردهاند.

 

 

16. شيخ بهاءالدين محمّد اويسی نقشبند بخاری (شاه نقشبند)،قدّس سرّه

 

   خواجه بهاءالدين محمّد بن محمّد بن محمّد شاه نقشبند اويسی بخاری از اولياء و خلفای بزرگ سيّد امير کلال است و به سال 717 يا 718 در قصر عارفان ديده به جهان گشود.

صاحب خزينةالاصفياء نام جدش را جلالالدّين نوشته است و نسب او را به چندين واسطه به امام جعفر صادق میرساند. جدّ بهاءالدين او را در حالی که نوزادی سه روزه بود، به قصد تبرک به حضور خواجه محمّد بابای سماسی برد و او بهاءالدّين را به فرزندی پذيرفت و به سيد امير کلال سفارش تربيت او را کرد تا آنجا که امام طريقت و پيشوای اهل سنّت و جماعت گرديد و بهاءالدين با وجودی که به ظاهر دست پروردۀ سيّد امير کلال است، اما در حقيقت اويسی است و از روحانيت عالم ربّانی شيخ عبدالخالق غجدوانی کسب فيض نموده و چون در عالم سير و سلوک از سوی اين پير مأمور تلقين ذکر خفيه شده، ذکر جهر را منسوخ کرده است.

   امير کلال پس از مجاهدتهای لازم در پرورش بهاءالدّين، چون شايستگی او را برای درک مراتب والای عرفان تشخيص داد، وی را اجازه فرمود که برای حصول به مرحلۀ کمال نزد هر شيخی که خود میخواهد،برود.

سپس بهاءالدين مدت هفت سال در نزد مولانا عارف ديگ گرانی به رياضت مشغول شد و در سفر حجاز عارف نامی مولانا زينالدين ابوبکر تايب آبادی را ملاقات نمود و از محضر فثم شيخ و خليل آتا که هر دو از مشايخ بزرگ ترک بودند، کسب فيض کرد و برای ديدار مشايخ و عارفان ديگر، بار سفر بست و راهی شهرها و آباديها شد، دو بار به زيارت خانۀ خدا رفت و از شهرهای ماوراءالنهر، مرو، سمرقند، نسف، توس، مشهد، تايباد ديدن کرد و در طريقت به مرتبهای رسيد که «شاه نقشبند» ناميده شد.

   وی بر اصول هشتگانۀ خواجه عبدالخالق غجدوانی سه اصل افزود.

خواجه بهاءالدين در شب دوشنبه سوم ربيع الاول سال 791 در سن 73 يا 74 سالگی وفات يافت و مزار شريفش در همان «قصر عارفان» زادگاه اوست. صاحب رشحات اين دو بيت را در تاريخ رحلتش آورده است:

 

رفت شاه نقشبند آن خواجۀ دنيا و دين

آنکه بودی شاهراه دين و دولت ملتش

مسکن و مأوای او چون بود قصر عارفان

«قصر عرفان» زين سبب آمد حساب رحلتش.

 

 

17. شيخ محمد علاءالدّين عطار بخاری، قدّس سرّه

 

   محمّد بن محمّد علاءالدّين بخاری از اصحاب بزرگ خواجه بهاءالدّين نقشبند بود و در مسير عرفان به دستياری پدرش گام بر میداشت و چون او درگذشت، شيخ محمّد برای تحصيل علم و کسب فضائل معنوی راهی بخارا شد و به خدمت بهاءالدين شاه نقشبند رسيد و در سلک مريدان او قرار گرفت تا آنجا که يار و مصاحب پير خود گشت و در زمان حيات بهاءالدين تربيت بسياری از سالکان به وی واگذار شد و بعد از او جانشين استاد شد و سمت ارشاد يافت.

   خواجه بهاءالدين نقشبند چنان به شيخ علاءالدّين الفت گرفته بود که خود برای ديدنش از قصر عارفان به سوی بخارا عزيمت کرد و به زاويۀ شيخ در مدرسۀ  او رفت. و چون علاءالدّين را ديد که در حجرۀ  خويش پای قناعت بر حصير و سر استغنا بر افلاک دارد دختر خود را به عقد ازدواج او درآورد و حاصل اين پيوند شيخ حسن عطار از مشايخ نامدار بود.

   خواجه علاءالدين بيانی شيرين، خوئي نرم و زبانی گرم داشت، از خود رفتن و حضور در خلوت خانۀ شکوه را، آنجا که خدا باشد و ديگر هيچ، کمال محبت میدانست و در شدت بيماری در بستر مرگ با روحانيت شاه نقشبند در سخن بود و مريدان را به اتحاد سفارش میفرمود و اغلب اين بيت را تکرار میکرد:

ذواتنا القصب الزاوی و حبکم

نار فمنوا بها تحرق لذا القصب

(ما نيستانيم و عشقت آتش است

منتظر کان آتش اندر نی رسد)

   وفاتش به سال 802 هجری اتفاق افتاده و مزارش در ده چغانيان زيارتگاه اهل دل است. «شمس عارفان» تاريخ در گذشت اوست.

 

 

18. مولانا يعقوب چرخی حصاری، قدّس سرّه

 

وی از اهالی چرخ و دست پروردۀ خواجه علاءالدّين است و از محضر علمای بزرگ هرات و بخارا کسب فيض کرد و برای ادامه تحصيل به مصر رفت و از محضر علمای آنجا هم بهره بر گرفت و در علوم ظاهر به سرحد کمال رسيد، آنگاه به وطن بازگشت و کمر خدمت خواجه بهاءالدّين نقشبند را بر ميان بست و از محضر خواجه علاءالدين عطار، خليفۀ او استفاده کرد و نيز به امر خواجه بهاءالدين به حضور شيخ تاجالدين کولکی که از اولياء الله بود رفت و پس از درک صحبت و ی ديگر بار ملازمت شاه نقشبند اختيار کرده، به هدايت او در علوم ظاهر و باطن بهرۀ تمام يافت. وفات خواجه يعقوب به سال 851 در قريۀ هُلغَتو اتفاق افتاده و آرامگاهش در همانجاست و تاريخ رحلت او «شمس الهدايت» است.

 

 

19. خواجه ناصرالدّين عبيدالله احرار تاشکندی، قدّس سرّه

 

   شيخ ناصرالدين خواجه عبيدالله احرار بن محمود بن شهابالدين چاچی سمرقندی از عرفای بزرگ و ياران يعقوب چرخی است که به سال 806 در چاچ متولد شد و از همان آغاز کودکی در دامان تربيت خال بزرگوار خود علامه شيخ ابراهيم چاچی پرورش يافت و نيز از محضر شيخ نظامالدين خاموش(متوفی860) عارف بزرگ کسب فيض کرد و برای ديدن اولياء طريقت بخصوص اصحاب بهاءالدين نقشبند سفرها کرد و در ماواءالنهر و هرات علماء و بزرگان آن عهد را ملاقات نمود و در سن هفتاد سالگی به زيارت مرقد شاه نقشبند نائل گشت.

   عبيدالله سالهای آخر حيات را در زادگاه خويش اقامت گزيد و سرانجام در روز شنبۀ آخر ربيع الاول سال 895 هنگام نماز عشاء به سرای باقی شتافت. وی دارای سخنان حکمت آموز بسيار در آداب طريقت و سير و سلوک است. مولانا عبدالرّحمن جامي از مريدان او بوده است.

 

 

20. شيخ محمّد زاهد سمرقندی، قدّس سرّه

 

   شيخ جلالالدين محمّد زاهد معروف به «قاضی سمرقندی» و «قاضی نقشبندی» نوادۀ دختری يعقوب چرخی و از خلفای بزرگ خواجه عبيدالله احرار بوده و ساليان دراز در سمرقند سکونت داشته و به شغل قضاوت روزگار میگذرانيده است.

   شيخ محمّد قاضی در علوم الهی و شرعی متبحر بوده و کتابی دربارۀ فضائل خواجه عبيدالله احرار به نام « سلسة العارفين و تذکرة الصديقين فی مناقب شيخ احرار» تأليف کرده است و دربارۀ تمسک خود چنين حکايت می کند که: وقتی با طلبهای به نام نعمتالله برای کسب علوم از سمرقند به هرات میرفته و در بين راه به قريهای بنام «شادمان» میرسند و چند روز در آنجا توقف می کنند. اتفاقاً روزی گذار شيخ عبيدالله بدين قريه افتاده، هر دو به حضورش میروند و مجذوب او میشوند.

شيخ محمّد زاهد دوازده سال به خدمت شيخ عبيدالله اشتغال داشته و در سال 936 وفات يافته و زادگاهش در وخش است و «فيض الهی» ماده تاريخ اوست و به قول صاحب هدية العارفين در سال 926 وفات يافته است.

 

 

21. شيخ محمّد درويش سمرقندی، قدّس سرّه

 

   وی خواهر زادۀ شيخ محمّد زاهد سمرقندی و از اصحاب او بود. در علوم ظاهری و باطنی توانا و به «درويش محمّد » معروف بود.

   درويش محمّد دست ارادت به خواجۀ احرار داده و اجازۀ خلافت را از شيخ محمّد زاهد گرفته بود و در قريۀ امکنه سکونت داشت و در کنج عزلت مشغول رياضت بود. وی ساليان دراز در خدمت شيخ محمّد زاهد بود و پس از در گذشت اين پير،خليفه و جانشين او شد و دارای پيروان بسيار بود، از جملۀ آنان شيخ محمد خواجگی امکنگی است.

   وفات شيخ محمّد درويش در سال 970 هجری اتفاق افتاده و آرامگاهش به قول صاحب خزينةالاصفياء در اسفزار و به گفتۀ مؤلف خيط السبحات در امکنه است.

 

 

22. مولانا محمّد خواجگی امکنگی سمرقندی، قدّس سرّه

 

   مولانا محمّد خواجگی امکنگی دست پرورده و جانشين پدرش درويش محمد بوده و با مولانا محمّد زاهد بيعت نموده است.

   وی مدتی را در خدمت مولانا مخدوم اعظم خليفۀ شيخ محمّد قاضی در «ده بيد» به سر برده و چندی پس از درگذشت او به وطن مألوف مراجعت کرده است و خود نيز پيروان بسيار داشته و از جمله خلفای او شيخ محمّدباقی را میتوان نام برد.

   او هنگام وفات 90 سال داشته و سال وفاتش بنا به نوشتۀ خزينةالاصفياء 1008 بوده و به قول مؤلف خيط السبحات در سال 1010 مرگش اتفاق افتاده و آرامگاهش در همان قريۀ امکنه زادگاه اوست.

 

 

23. شيخ مؤيدالدّين محمّد باقی، قدّس سرّه

 

   وی از اکابر و بزرگان سلسلۀ نقشبنديه بود، و امام ربّانی مجدّد الف ثانی بلندی پايه و علوّ مقامش را ستوده است. زادگاهش کابل بوده که به سال 971 يا 972 در آنجا قدم در عرصۀ وجود گذاشته، پدرش قاضی عبدالسلام نام داشته است.

   خواجه محمّدباقی در زادگاه خويش پرورش يافت و همراه پدرش به ماوراءالنهر رفت و از محضر علمای عصر بخصوص مولانا محمّدصادق حلوائی کسب فيض کرد و در سفری که به هند رفت، در آنجا به درک جذبات تصوف و عرفان نائل گشته و از مقامات و ارباب دنيوی روی برتافته است.

   محمّد باقی به جذبات عشق و محبت آراسته بود، درطريقت، نسبت اويسي به خواجه بهاءالدين داشت و نيز از روحانيت خواجه عبيدالله بهره میگرفت، و در سفری که به سمرقند رفته به خدمت خواجه امکنگی پيوسته، مجذوب وی شده و طريقت را از وی کسب کرده است.

   شيخ عبيدالله در عالم سير و مقامات معنوی عرفان، ضمن اجازۀ ارشاد و اقامت در هند، مژدۀ  تربيت روحانی خورشيد درخشان سهرند امام ربّانی را هم به وی داده است.

   شيخ مؤيدالدّين به دهلی رفت و در آنجا رحل اقامت افکند و آوازۀ  شهرتش در سراسر هند گسترد. طريقۀ نقشبندی در عهد وی رواج يافت و خلفا و پيروان بسياری داشته که از جملۀ  آنان شيخ تاجالدّين عثمانی هندی است که نفحاتالانس جامی و کتاب رشحات را از فارسی به زبان عربی برگردانده و عارف ديگر امام ربّانی شيخ احمد فاروقی(رضی الله عنهم) بوده است.

   وفات خواجه محمّد باقی در ماه جمادی الثانی سال 1012 و يا 1014 هجری اتفاق افتاده و در خيطالسبحات سال وفاتش 1026 هجری و مرقد پاکش در دهلی است.

 

 

24. امام ربّانی شيخ احمد فاروقی سهرندی (مجدّْد الف ثانی)، قدّس سرّه

 

   مرشد کامل مولانا شيخ احمد فاروقی سهرندی(سرهندی) ملقب به «مجدّد الف ثانی» بعد از خواجه بهاء الدّين نقشبند، بزرگترين پيشوای اهل سنّت و جماعت است، چنانکه او را مصلح و تجديد کنندۀ هزارۀ دوم لقب داده اند و نسبش به بيست وهشت واسطه به عمر بن خطاب، رضیالله عنه، خليفۀ ثانی میرسد.

   پدرش در قصبۀ اسکندره از بلاد هند با زنی عفيف و با تقوی ازدواج کرد و حاصل اين پيوند ولادت امام ربّانی به سال 971 در سهرند بود و کلمۀ «خاشع» تاريخ ميلاد اوست.

وی علوم متداول زمان را از والد ماجدش شيخ عبدالأحد فرا گرفت و هنوز نوجوان بود که در مسير تصوف و عرفان گام برداشت و از سوی او غير از طريقت نقشبنديه به اجازۀ ارشاد سه طريقۀ قادريه و سهرورديه و چشتيه نائل گشت.

   امام ربّانی از محضر مولانا محمّد خواجگی امکنگی کسب فيض کرد و علاقۀ شديدش به طريقت نقشبنديه سبب شد که به سفارش اين پير به حضور شيخ محمّدباقی بار يابد و در مدت کوتاهی به سرحد کمال رسد و اجازۀ تربيت سالکان و مريدان را با اجازۀ وی به عهده گيرد.

وی علاوه بر آن از محضر مولانا محمّد کمال کشميری در ولايت سيالکوت و مولانا يعقوب کشميری که هر دو از علمای بزرگ سرزمين هند بودند، استفادۀ شايان برد.

   امام ربّانی در حکمت الهی و معارف اسلامی تأليفاتی دارد و از جملۀ آنها رسالات «التهليليه»، «اثبات الواجب»، «اثبات النبوة»، «المبداء و المعاد»، «المکاشفات الغيبيه»، «آداب المريدين»، «المعارف اللدنيّه»، تعليقاتی بر «عوارف المعارف» سهروردی و شرحی بر «رباعيات خواجه عبدالباقی» را میتوان نام برد.

   وی سرانجام به سال 1034 پس از يک سال بيماری در 27 ماه صفر دعوت حق را لبيک گفت. آرامگاهش در سهرند است و «رفيع المراتب» در بيت ذيل تاريخ وفات اوست:

 

الامام  ربّانـــی  توفی

جاء تاريخه «رفيع المراتب»

 

 

25. شيخ محمّدمعصوم عروةالوثقی، قدّس سرّه

 

   مولانا محمّد معصوم ملقب به «عروة الوثقی» فرزند امام ربّانی از پيشوايان و عارفان بزرگ عصر خويش است و نسبش به عمر فاروق، رضیالله عنه، میرسد.

   وی به سال 1007 يا 1009 هجری چشم به جهان گشود و مقامات طريقت و عرفان را در محضر پدر بزرگوارش آموخت و از نخستين سالهای جوانی در علوم ظاهری و باطنی بهرۀ کافی يافت و در زمان حيات او تربيت بسياری از سالکان را به عهده داشت و يک روز پدر را گفت: نوری در وجود خويش میبينم که بر هر ذرهای از ذرات جهان میتابد و همچون خورشيد جهان از فروغ آن روشنائی میگيرد. وی در پاسخ گفت: فرزندم! تو قطب روزگار خواهی شد، اين سخن را از من به خاطر داشته باش. محمّد معصوم به کسب فيض از محضر مولانا محمد باقی نيز نائل گشت.

دربارۀ او نوشتهاند که چون متولد شد، در روزهای ماه رمضان شير مادرش را نمینوشيد و در کودکی سخن از توحيد میگفت و قرآن را حفظ کرد، در 26 سالگی آوازه ی شهرتش در جهان اسلامی گسترد و پيشنهاد مناصب درباری را از سوی اورنگ زيب عالمگير شهريار هند نپذيرفت.

وی در سن 71 سالگی در نهم ربيع الاول سال 1079 جهان را وداع گفت و آرامگاهش در سهرند است. صاحب الانوار القدسيه سال وفاتش در 1099 يادآور شده است.

 

 

26. شيخ محمّد سيفالدين فاروقی، قدّس سرّه

 

   اين عارف بزرگ فرزند محمّد معصوم عروة الوثقی است و به سال 1055 در سهرند متولّد شد. آموزش اوليه را همراه با روش و آئين طريقت از محضر پدر بزرگوار خويش آموخت و به دستور وی برای امر ارشاد به دهلی رفت، در آنجا سلطان محمّد اورنگ زيب عالمگير در سلک مريدان او قرار گرفت.

   شيخ محمّد سيفالدّين چنان در امر به معروف و نهی از منکر مبالغه میفرمود که «محتسب امّت» لقب يافت و خانقاهش محل اجتماع خلفاء و مريدان بسيار گشت.

گويند چون در مجلس مینشست، حالتی انتظار گونه بدو دست میداد، پنداشتی که عاشقی بود در انتظار معشوق و چون نام خدای را میشنيد، چنان حالتی میيافت که بيخود از خويش میگشت. سال وفاتش 1095 ثبت شده و آرامگاهش در سهرند است.

 

 

27. سيّد نور محمّد بدوانی، قدّس سرّه

 

   وی شاخه‌ای برومند از شجرۀ نبوت است و در سرزمين هند نشو و نما يافت. سيد نور محمّد از خلفای شيخ محمّد معصوم بود و نيز از محضر شيخ سيفالدّين کسب فيض کرده است.

در المواهب السّرمدية دربارۀ شيخ آمده است: ... بسيار متّقي و وارع بود و همواره به مطالعۀ كتب سيَر و شمائل و اخلاق نبوي مي‌پرداخت و به آن تأسّي مي‌جست... در اكل حلال بسيار احتياط مي‌كرد تا جايي كه خود به پختن نان مي‌پرداخت و در هنگام گرسنگي شديد اندكي از  آن را تناول مي‌كرد و آنگاه كه نان تمام مي‌شد چند قرص ديگر مي‌پخت و سپس دوباره به مراقبه مشغول مي‌شد.

گويند بر اثر کثرت عبادت و مراقبه، پشتش خميده بود و در سال 1135 وفات يافته است.

   مولانا جان جانان ـ بزرگترين خليفۀ شيخ سيّد نور محمّد ـ پس از رحلت وي هرگاه از او ياد مي‌كرد،مي‌گريست و به يارانش مي‌فرمود: دريغا ! شما حضرت سيّد،قدّس سرّه، را نديديد اگر او را مي‌ديديد،ايمانتان به كمال قدرت حق،كه امثال اين عزيز را آفريده،تجديد مي‌شد.

 

 

28. مولانا شمسالدّين حبيبالله جان جانان مظهر، قدّس سرّه

 

   پيشرفت معنوی و گسترش دامنۀ تصوف و عرفان در عهد مولانا جان جانان مظهر چنان بود که میتوان وی را احياء کنندۀ طريقت نقشبنديه به شمار آورد.

   وی در سال 1111 يا 1113 ولادت يافت و از همان آغاز تولد، نور هدايت و آثار نجابت از سيمايش آشکار بود، نسبش به حضرت علی، رضی الله عنه، میرسد.

جان جانان در سنين جوانی از علمای متبحر بود و از توشۀ دانش بهرۀ فراوان داشت. در محضر سيّد نور محمّد به طريقت نقشبنديه گرويد و از وی اجازۀ ارشاد يافت و تربيت بسياری از سالکان را به عهده داشت.

   او برای خلوت گزينی دامن صحرا را برگزيده بود و چهار سال بيابانها را پشت سر نهاده، انواع رياضتها را بر تن خود هموار کرد تا در طريقت منصبی والا يافت و نسيم جذبات عشق شاهد ازلی بر مشام جانش وزيدن گرفت و به سرحد کمال رسيد تا آنجا که روزی در آئينه نگريست و به جای تصوير خويش، صورت شيخ را ديد و چون پير طريقت وی سيّد نور محمّد وفات يافت، جان جانان مدت دو سال بر آرامگاه وی اعتکاف ورزيد و از روحانيت او بهره گرفت و از او اين اجازه را يافت که از مشايخ زنده کسب فيض کند. سپس جان جانان به محضر شيخ محمّدافضل يکی از خلفای شيخ محمّد معصوم پيوست، همچنين به نزد شيخ عبدالاحد معروف به «دليل الرّحمن» فرزند شيخ محمّد خازن الرّحمه رفت و کتابهای حديث نبوی را از وی فرا گرفت و به نزد شيخ محمّد عابد سنامی بزرگترين خليفۀ شيخ عبدالاحد مذکور شد و مراتب سير و سلوک را در محضرش به پايان رسانيد و در طريقت قادريه و سهرورديه و چشتيّه هم پير و مرشد کامل گشت.

   محفلش کانون گرم سالکان طريقت و مرکز اجتماع دلدادگان و عاشقان طريقت شد و کرامات بسيار از وی به ظهور رسيد. جان جانان علاقۀ سرشاری به ديدار اولياء الله و مشايخ بزرگ، خصوصاً امام ربّانی داشت.

   سرانجام اين شمع فروزان عالم هستی پس از 82 سال زندگی در شب عاشورای 1195 به شهادت رسيد و در دهلی به خاک سپرده شد. ماده تاريخ شهادتش را به صورتهای مختلف ثبت کردهاند که بهترين آنها يکی آيۀ شريفۀ « ... أُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ... /(نساء 69) » و ديگری اين حديث نبوی است دربارۀ يکی از اصحاب: «عاشَ حميداً، ماتَ شهيداً» = (371+63+441+320).

 

 

29. مولانا شاه عبدالله دهلوی، قدّس سرّه

 

   شاه عبدالله غلامعلی دهلوی،قدّس سرّه، شاه عارفان و سلطان مرشدان کامل و مظهر هدايت و يقين، شيخ المشايخ ديار هند و وارث معارف و اسرار مرشد بزرگوار خويش مظهر جان جانان و زنده کنندۀ همۀ طريقههای قادريه،سهرورديه،کبرويه،چشتيه و نقشبنديه است.

وی به سال 1158 در قصبۀ «تباله» از توابع پنجاب متولد شد و نسبش به حضرت علی، رضی الله عنه، میرسد.

   پدرش شاه عبداللطيف، عارف و زاهد عظيم الشأن طريقۀ قادری بود که از شاه ناصرالدّين قادری، قدّس سرّه، کسب طريقت کرده بود و چه بسا در حال ذکر و تسبيح خدای تعالی، سر به صحرا نهاده از گياه تغذيه میکرد، يک بار مدت چهل روز خواب به چشمش راه نيافت و جز مقدار کمی غذا چيزی نمیخورد، با وجود اين قصد روزه هم نکرده بود. اين عارف ربانی به سلسلۀ چشتيه هم انتساب داشت و پيش از تولّد شيخ عبدالله در خواب حضرت علی،رضی الله عنه، را ديده كه به وی فرموده بود: خداوند، تو را پسری عطا خواهد فرمود نامش را «علی» بگذار. لذا پدرش پس از تولد وی او را علی نام نهاد و خود او چون به حد رشد رسيد، از نظر تکريم و احترام آن حضرت خويشتن را «غلامعلی» ناميد و پدرش در عالم روحانی پيامبر بزرگوار،صلّی الله عليه و سلّم ، را هم ديده بود که به وی فرموده بود : فرزندت را عبدالله نام بگذار. از اين رو وی را عبدالله میناميد.

   شاه عبدالله بسيار با ذکاوت و هوشيار بود، چنانکه قرآن مجيد را در مدت بسيار کوتاه حفظ کرد و چون به سيزده سالگی رسيد، پدرش او را به دهلی فرستاد تا وی را به مرشد خويش، شاه ناصرالدّين معرفی نمايد، ولی او هنگامی به دهلی رسيد که شاه ناصرالدّين چهره در نقاب خاک کشيده بود. وی آنگاه به حضور شاه ضياءالله و شاه عبدالعدل از خلفای خواجه محمّد زبير نائل گشت سپس به حضور خواجه میر ورد فرزند شاه ناصرالدّين و مولانا فخرالدّين فخر جهان چشتی دهلوی و شاه غلام از سادات چشتی و ديگر مشايخ دهلی رفت و از محضر آنان کسب فيض کرد، تا در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار شد.

شاه عبدالله در سن 22 سالگی در خانقاه حضرت جان جانان،قدّس سرّه، به خدمت اين شيخ پيوست و در حضور وی به طريقۀ قادری گرويد و چون در عالم روحانی شاه نقشبند را هم ديده بود، به طريقت نقشبندی هم گرايش پيدا کرده و به خاطرش گذشته بود که بايد شيخ عبدالقادر (غوث الاعظم) هم راضی باشد، در همان حال وی را هم مشاهده نموده که فرموده بود: مقصود خدای تعالی است، برو دريغی نيست.  وی پس از رحلت جان جانان به جای او منصوب شد و به ارشاد پرداخت.

شاه عبدالله عاشق پيامبر،صلّی الله عليه و سلّم ، بود و در وجود شريفش چنان فانی شده بود که هرگاه نام مبارکش را میشنيد، مضطرب گشته از خود بيخود میگشت و علاقۀ زيادی به پيروانش و گفتار و کردار آن حضرت نشان میداد و به سنّتهای پسنديده و خصال نيکويش رغبت و گرايش فراوان داشت.

از سخاوتمندی و کرم چنان بود که در خانقاهش کمتر از دويست نفر ديده نمیشدند، از غايت شرم به حدی بود که هنگام خفتن هرگز پاهايش را دراز نمی کرد. همواره لباس خشن میپوشيد و اگر هم جامهای گرانبها برايش میآوردند، آن را میفروخت و از بهايش چند جامه خريده به نيازمندان میبخشيد. همواره بوی خوش از محفلش به مشام میرسيد و هر که از محضرش بيرون می آمد، میگفت: اين رايحۀ روحانيت رسول يا يکی از عزيزانی است که بدو منسوب است.

شاه عبدالله در سال 1240 وفات يافت، گروه بسياری از ممالک دور دست چون ترکيه، شام، عراق، حجاز، ماوراءالنهر حتی از دورترين نقاط چين و مغولستان و کشورهای مغرب زمين در تشييع جنازهاش شرکت داشتند و مولانا خالد نيز در اين مراسم حضور داشت.

آرامگاه مطهرش در مسجد جامع دهلی و ماده تاريخ رحلتش در اين بيت است:

بـ«مظهر جود» جاء مــدّة عيشه

«امام» قضی، قل «نورالله مضجعه»

(مدت زندگانی او عبارت از «مظهر جود= سال 1158تولد» و کلمۀ «امام» = 82 سال عمر» و جملۀ «نورالله مضجعه= 1240سال وفات اوست»، بگوی امامی که درگذشت خداوند خوابگاهش را نورانی کناد.

حضرة القطب الدهلوی

رغب الحق مرجعه

فلــهذا اذ ارخــوا

نـورالله مضجَعَه       1240=256+66+918

(حضرت قطب دهلوی که ذات حق مايل به بازگشت او بود، به همين دليل تاريخ وفات او «نور الله مضجعه» است).

الدهلوی الشاه عبدالله ذا الغوث العظيم

ارخه «فی روح و ريحان و جنات النعيم»

شاه عبدالله دهلوی، آن فريادرس بزرگ، تاريخ وفاتش را چنين بنگار: فی روح...: آنجا در آسايش و نعمت بهشت ابدی است.

 

 

30. ضياءالدّين ابوالبهاء مولانا خالد ذوالجناحين شهرزوري، قدّس سرّه

 

   مولانا خالد از مشهورترين و تأثيرگذارترين مرشدان طريقت نقشبندي است؛ وي به قول اکثر نويسندگان در سال 1193 هجری (1779م) يا نزديک به همين تاريخ در قصبۀ قرهداغ چشم به جهان گشود.

تحصيلات اوليه را در کانون گرم خانواده و در کنار پدر بزرگوارش مولانا احمد بن حسين عثمانی شروع کرد، قرآن مجيد و مقدماتی از صرف و نحو را در قرهداغ آموخت و برای ادامۀ درس و استفاده از محضر استادان بزرگ، راهی سليمانيه شد.

استادان وی عبارتند از: سيد عبدالکريم برزنجی،سيد عبدالرحيم برادر سيد عبدالکريم،شيخ عبدالله خرپانی،ملا ابراهيم بيارهای، ملا جلالالدّين خورمالی،ملا محمود غزائی،ملا صالح ترهماری،ملا عبدالرحيم زيارتی،ملا محمّد بالکی مشهور به ابن آدم،شيخ محمّد قسيم سنهای(سنندجی) متوفی به سال 1236هجری که اجازۀ اجتهاد از وی دريافت کرده است.

   مولانا در همۀ علوم عقلی و نقلی آن عهد چون صرف و نحو، معانی و بيان و بديع، منطق و آداب بحث و مناظره، حکمت، هيئت، حساب و هندسه، عروض و قافيه، اصول فقه و اصول دين، حديث و تفسير و تصوف دارای مرتبهای بلند و عاليمقام بوده تا آنجا که به هر مسألۀ دشوار و مشکلی پاسخ میداده و چنان به سرحد کمال رسيده که در ميان علما و دانشمندان عصر خويش نظير و همتائی نداشته است.

   مولانا در سال 1220هـ / 1805م. به شوق زيارت خانۀ خدا و مدينۀ منورّه راهی حجاز میشود. پس از زيارت مرقد سرور کائنات(ص) برای يافتن يکی از اولياء که از او کسب فيض کند به جستجو میپردازد و هنگام مراجعت از مدينه،با دانشمندی يمنی برخورد میکند كه به او يادآور مي‌شود اگر در مكّه کسی را ديدي كه ظاهراً رفتارش بر خلاف شريعت است،وي را انكار نكن و ترديدي به خود راه مده چه بسا که گشايش کارت به دست او باشد . مولانا در مکه آن شخص را پيدا میکند و از وی درخواست میکند که تحت تعليم او قرار گيرد. اما او با دست اشاره میکند که گشايش کارش در هندوستان است و بايد منتظر کسی باشد که وی را بدان ديار رهنمائی کند.

   پس از بازگشت مولانا به سليمانيه يک روز درويشی از مريدان و نمايندگان قطب روزگار شاه عبدالله دهلوی نقشبندي،قدّس سرّه، به مسجد عبدالرّحمن پاشا كه مولانا در آنجا تدريس مي‌كرد، وارد مي‌شود؛ مولانا از طريق اين درويش كه نام او ميرزا رحيم الله بيگ معروف به درويش محمّد عظيم آبادي بود با شاه عبدالله آشنا مي‌شود و در سال 1222 هـ به اتفاق او رهسپار هندوستان مي‌شود. مولانا از طريق ايران و افغانستان و پاکستان در مدت يک سال به هندوستان میرسد و به حضور شيخ عبدالله دهلوی شرفياب میشود و چنان مورد توجه قرار میگيرد که مدت پنج ماه مقام قرب حضور و مشاهده را دريافت مینمايد. سينهاش طور تجلی انوار حق میگردد و در طريقت و عرفان به مقام «فنا» و «بقا» ارتقاء پيدا میکند و شاه عبدالله با اشارهای روحانی از اولياء کرام و بزرگوار نقشبندی، قدس الله اسرارهم، ضمن اجازۀ ارشاد هر پنج طريقۀ معروف: نقشبندی، قادری، سهروردی، کبروی و  چشتی اجازۀ تدريس حديث و تفسير و تصوف، اوراد و ادعيه را به او میدهد. مولانا خالد پس از يک سال توقف در دهلی و طی مراتب عاليۀ کمال و كسب اجازۀ ارشاد در طريقت از پير بزرگوار خود و نيز كسب اجازۀ تدريس همۀ علوم آن روزگار و روايت كتب صحاح و غيره از  مدرّس و عارف بزرگوار مولانا عبدالعزيز حنفي، به امر شاه عبدالله به کردستان باز مي‌گردد تا در آنجا به ارشاد طالبان حق و حقيقت بپردازد.

   مولانا پس از مراجعت از هندوستان، در سنندج و سليمانيه و بغداد و سپس در شام به ارشاد مشغول میشود.جمع كثيري از علما و بزرگان به جمع مريدان مولانا مي‌پيوندند و در زماني بسيار اندك آوازۀ مولانا و نور عرفان و علم او تمام جهان اسلام را فرا مي‌گيرد و رسائل و كتب فراواني در مناقب و مقامات وي تأليف مي‌شود.

   اين عارف و عالم بزرگ كه به «مجدّد قرن سيزدهم» شهرت يافته است، سرانجام شب جمعه سيزدهم ذیالقعدۀ سال 1242 هجری در 49 سالگي چشم از جهان فرو میبندد. همان شب پيكر پاك او را به مدرسهاش انتقال داده، مراسم غسل و تکفين را به جای میآورند و بنا بر وصيتش تا صبحگاه بر جنازهاش قرآن میخوانند. سپس خلفا و مريدان، پيکرش را برسر دست به مسجد «يلبغا» انتقال میدهند و پس از ادای نماز به وسيلۀ سيد محمّدامين ابن عابدين(فقيه بزرگ حنفي كه مريد مولانا بود)، پيکر پاکش را در «تل نور» جبل قاسيون به خاک میسپارند. ماده تاريخش را در کلمۀ «مغرب» ثبت کردهاند ـ قدّسنا الله بسرّه.

 

 

 

31. شيخ عثمان سراجالدّين نقشبندی، قدّس سرّه

 

   پس از مولانا خالد، شيخ عثمان ملقب به سراج الدّين نخسين جانشين وی در مناطق کردستان است که به سال 1195 در قريۀ «تهويلی»(تويلي/تويله) در بخش حلبچه از استان سليمانيه متولّد شد. پدرش خالد بن عبدالله بن سيّد محمّد بن سيّد درويش بن سيّد مشرف بن سيّد جمعه بن سيّد طاهر از سادات حسينی است.

سيد طاهر از تيرۀ سادات نعيمی است که در کوهستان «حمرين» در حوالی بغداد سکونت داشته است و بعدها به اورامان کوچ کرده و در قريه ی «تهويلی» ماندگار شده است.

مادر شيخ عثمان «حليمه» نام داشته و دختر فقيه ابوبکر ته ويلهئی مشهور به «فقی هَیْ بکر(فقيه ابوبكر)» نوادۀ فقيه احمد غزائی بغدادی بوده که از فرزندان شيخ زکريای کاکو زکريائی است و نسبشان به ابوالحسن شاذلی میرسد و از سادات حسنی است. فقيه احمد نيز در کودکی برای تحصيل بغداد را پشت سر نهاده و رهسپار کردستان شده و سرانجام در تهويلی ماندگار میشود و در همانجا تشکيل خانواده میدهد.

   شيخ عثمان از همان آغاز کودکی آثار هوش و ذکاوت از سيمايش آشکار بوده و در کودکی به تحصيلات مقدماتی و فراگرفتن قرآن و بعضی از کتابهای دينی میپردازد و آن را در نواحی «بياره» و «خرپانی» و «خرمال» و سليمانيه ادامه میدهد. سپس به بغداد رفته، چهار سال در مسجد غوثالاعظم (شيخ عبدالقادر گيلانی) اقامت میگزيند و به آموختن صرف و نحو و منطق و کلام و ديگر علوم ادبی متداول آن زمان میپردازد. در همين خانقاه بوده است که از حسن اتفاق با مولانا خالد نقشبندی آشنا شده به سلک مريدان او میپيوندد و همچون يار غار، نديم اين پير طريقت و عارف روشن ضمير میگردد و در سفرهای مولانا به اطراف سليمانيه و اورامان و چشمهسارهای زيبای «سرچنار» و حلبچه و خرمال و شهرزور همراه وی بوده است. و هنگامی که مولانا خالد در آخرين باری که بغداد را ترک نموده و از آنجا به شام مهاجرت مینمايد، شيخ عثمان را که اجازۀ ارشاد يافته به عنوان خليفه و جانشين خويش روانۀ کردستان می گرداند، شيخ عثمان به اورامان باز میگردد و بجز دوسالی را که در سليمانيه به سر میبرد، بقيۀ اوقات را گاه در «بياره» و گاهی در ته ويلی اقامت میکرده است، به سال 1272 در ته ويلی خانقاهی ساخته ودر همانجا ماندگار شده به امر ارشاد میپردازد و خانقاهش محفل انس عارفان و ياران اهل طريقت میگردد و عرفا و علما و ادباي بسياري در آنجا تربيت مي‌شوند.

   شيخ پس از سالها ارشاد و ترويج شريعت و طريقت چون رفته رفته در خويش رنج بيماری و زمين گيری را حس میکند، امور ارشاد و رهبری را به فرزندان شايستۀ خويش میسپارد و سرانجام در شب سهشنبه سيزدهم شوّال سنۀ 1283 هجری در سن 88 سالگی به جوار رحمت حق می پيوندد و در سايۀ درختان سرسبز تهويلی به خاک سپرده میشود. ملا حامد بيسارانی معروف به «کاتب الاسرار» قصيدهای رسا در سوگ وی ساخته که دو بيت مقطع آن چنين است:

 

در فـــکر شدم کـايا تاريخ چــه بنويسم

ناگاه خــرد گفتا: «قطب ره ارشاد» است

تاريخ ظهورش نيز چون «مظهر کل» باشد

پس سن شريف او هشت از پس هشتاد است.

 

 

32. شيخ محمّد بهاءالدّين نقشبندی، قدّس سرّه

 

   وی پسر ارشد شيخ عثمان سراجالدّين است که در هشتم ربيع الثانی سال 1252هجری در قريۀ تهويلی چشم به جهان گشوده است.

مادرش «خورشيد خاتون» نام داشته و از بيگزادگان سليمانيه بوده است. حضرت بهاءالدين در آغاز هفت سالگی قرآن و دروس ابتدائی و صرف و نحو عربی را در نزد ملا محمود دشی و ملا حامد بيسارانی،کاتب و نديم مخصوص شيخ سراجالدّين، فرا گرفت و در سن 15 سالگی در محضر پدر بزرگوار خويش به کسب آداب طريقت پرداخت و در کمترين مدت بر اثر لياقت و استعداد خدا دادی از طرف والد ماجدش به سرپرستی امور خانقاه و نيز راهنمائی مريدان منصوب شد، چنانکه در روزگار وی، خانقاه گرمی و صفای تازهای پيدا کرده و مجمع دانشمندان بزرگ آن عهد و عارفان گشت.

   شيخ محمّد بهاءالدين به زيارت خانۀ خدا نائل شد و پس از انجام مناسک حج ديگر بار به زادگاه خويش تهويلی باز گشته، امر ارشاد را از سر گرفت. وی چهار همسر داشته است که نخستين آنها «طيبه خاتون» دختر شيخ عبدالرّحمن از سادات «چور» مريوان و از نوادگان ملا ابوبکر مصنّف بوده است. اين بانوی بزرگوار مادر پير عالی مقام طريقت، شيخ علی حسامالدّين میباشد.

   شيخ محمّد بهاءالدين پس از 15 سال ارشاد و رهبری مسلمانان در سير و سلوک طريقت، سرانجام در صبح جمعه پنجم ربيع الاول سال 1298هجری در قريۀ «گولپ» از روستاهای کردستان عراق به سرای باقی شتافت و پيکر پاکش را به «تهويلی» حمل کرده، و در نزديکی آرامگاه پدر بزرگوارش به خاک سپردند.

 

 

33. شيخ عبدالرّحمن نقشبندی (ابوالوفا) ، قدّس سرّه

 

وی دومين پسر شيخ عثمان سراجالدّين است که در پنجم محرّم سال 1253 ولادت يافته و مشهور است که مادرش برادر زادۀ مولانا خالد بوده است.

   شيخ عبدالرّحمن در آغاز کودکی به اتفاق شيخ محمّد بهاءالدين علوم مقدماتی را در نزد ملا محمود دشی و ملاحامد کاتب و نيز ساير علمای آن روزگار فرا گرفته و در جهان ادب، شاعری توانا بوده و «وفا» تخلص می کرده است.

   همسرش «ليلی خاتون» نام داشته و نام پسرش تاجالدّين بوده که بعدها به مقام ارشاد میرسد و در ههولير(اربل) به ارشاد میپردازد.

   شيخ عبدالرّحمن در سال 1271 بنا به تقاضای علمای کردستان به سنندج میرود، در اين سفر امانالله خان اردلان والی کردستان را ملاقات میکند و سپس عزيمت بغداد نموده، در مسجد غوثالاعظم اقامت میگزيند و به زيارت خانۀ خدا و انجام مناسک حج نائل میگردد و پس از بازگشت به بغداد در سال 1284 يا 1285 هجری پس از مدتی بيماری دعوت حق را لبيک می گويد و در گورستان غزالی مدفون میگردد. بعدها پيکر پاکش را با احترام خاص، طبق وصيت خودش در حياط جنوبی مرقد شيخ عبدالقادر گيلانی به خاک میسپارند.

 

 

34. شيخ عمر ضياءالدّين نقشبندی، قدّس سرّه

 

   سومين پسر شيخ عثمان سراجالدّين است که در شب دوشنبه 26 جمادی الاولی سال 1255 هجری قمری در ده بياره چشم به جهان گشوده و چون برادران خويش علوم متداول را در محيط گرم و عرفانی خانواده و استادان عصر فرا گرفت و در خانقاه «بياره» به امر ارشاد پرداخت.

   وی نيز دانشمندی فرزانه و سخنوری گرانمايه بود، و در زبانهای فارسی و کردی و عربی مهارت داشته و تخلص وی «فوزی» و «ضياء» هر دو بوده است. گويند هنگامی که ناصرالدين شاه برای او مقرری تعيين می‌نمايد، از قبول آن امتناع میورزد و در جواب چنين مینگارد:

ما آبروی فقر و قناعت نمیبريم

با پادشه بگوی که روزی مقرّر است.

   اين عارف بزرگ در سال 1312 هجری به سنندج سفر میکند و از سروده های او غزلی است شورانگيز که همزمان با ورود خويش بدين شهر به رشتۀ نظم کشيده است.

شيخ ضياءالدّين مؤسس مدرسه و حوزۀ بزرگ علمي،عرفاني،ادبي بياره است كه از برگترين مراكز نشر علم بود و بسياري از فضلا و علما و ادباي اهل‌سنّت در آن تربيت شده‌اند.

   تاريخ درگذشت وی شب دوشنبه 22 شوال 1318 هجری است و آرامگاهش در نزديکی خانقاه «بياره» مطاف اهل راز است.

 

 

35. شيخ احمد شمسالدّين نقشبندی، قدّس سرّه

 

   وی کوچکترين پسر شيخ عثمان سراجالدّين است که در ششم جمادی الثانی سنۀ 1266 هجری قمری ولادت يافته و مادرش «نورشرف خاتون» نام داشته و از خاندانی اصيل و شريف بوده است.

   شيخ احمد چون ساير برادران در محيط عرفانی و کانون گرم خانواده پرورش يافته و علوم متداول و فقه و اصول را در نزد ملا احمد نوتشهای و ملا حامد کاتب و ملا عبدالرّحيم مولوی فرا گرفت و نيز از محضر پدر بزرگوار و برادر ارشد خويش شيخ محمّد بهاءالدين به کسب طريقت پرداخت.

   وی تا زمان حيات پدرش در قريۀ تهويلی اقامت داشته و پس از رحلت پدر در احمد آباد که در ناحيۀ قرهداغ بر دامنۀ کوهستانهای اورامان و دشت شهرزور واقع شده است، سکنی گزيد. شيخ احمد شمسالدّين در سال 1299 به استانبول سفر کرد، سلطان عثماني مقدم شيخ احمد را گرامي داشت،به او پيشنهاد كرد كه در تركيه بماند،يا منصبي را بپذيرد يا مالكيت منطقه‌اي را در كردستان عراق(كه در آن زمان جزء امپراتوري عثماني بود) به عنوان هديه از سلطان پذيرا شود، شيخ نپذيرفت و سلطان هفت تار از موهاي محاسن پيامبر اكرم،صلّی الله عليه و سلّم، را به او بخشيد،شيخ اين محاسن شريف را با خود به هورامان آورد.

   شيخ شمس‌الدّين مدتي كوتاه در استانبول به ارشاد پرداخت، وي در سال 1302 راهی سفر حج شد. و سرانجام در سال 1307 هجری قمری در احمدآباد وفات يافت. جنازهاش را به ده تهويلی حمل کرده، و در کنار آرامگاه والد ماجدش به خاک سپردند. شيخ احمد عارفي عالم، آگاه و فاضل بوده و بر برخي از كتب علمي و كلامي حاشيه‌هايي نگاشته است.

 

 

36. شيخ علی حسامالدّين نقشبندی، قدّس سرّه

 

   اين پير حقيقت بين قطب عارفان و فرزند ارشد شيخ محمّد بهاءالدّين است. چنانکه گذشت مادرش «طيبه خاتون» از سادات چور مريوان بوده است.

اين پير بزرگوار در سال 1278 در قريۀ تهويلی چشم به جهان گشود. و هنوز دوران کودکی را پشت سر نگذاشته بود که نيای بزرگوارش شيخ سراجالدّين به سرای باقی شتافت. وی قرآن را در کودکی فراگرفت و همزمان با آموختن علوم دينی مراحل طريقت را پيموده، مقامی والا يافت و چون به سن بيست سالگی رسيد پدر بزرگوارش شيخ بهاءالدّين به رحلت ايزدی پيوست، وی به جانشينی پدر برگزيده شد و در خانقاه تهويلی به ارشاد پرداخت و تا شصت سال اين کار را بر عهده داشت و خانقاهش نيز در دهکدههای «خورمال» و «باخه کون» برپا و مرکز اجتماع صوفيان و عارفان بود.

   اين شيخ بزرگوار طريقت دانشمندی پرمايه و محضرش همواره مرکز اجتماع فضلا و نام آوران جهان اسلامی بود و مسائل دشوار علمی را که حل آن برای ديگران دشوار مینمود، به آسانی پاسخگو و مشگل گشا بود.

وی تابستانها را گاه گاهی به ايران میآمد و در محل ييلاقی و خوش آب و هوای «کراويه دول» از کوهستانهای اورامان که ملک شخصی او بود، اقامت میگزيد و به ارشاد میپرداخت.

   اين وجود گرامی، يگانه فرزند مادر پارسايش بود، همسرش « فيروزه خاتون» نام داشت و سرانجام شمع وجودش در بهار سال 1358 هجری (1318شمسی) به خاموشی گرائيد و با رحلت او که از اقطاب بزرگ طريقت بود، جهان اسلام در ماتمش سوگوار شد و تربت پاکش در باخه کون توتيای چشم اهل دل است.

 

 

37. شيخ محمّد نجمالدّين نقشبندی، قدّس سرّه

 

   وی فرزند شيخ عمر ضياءالدّين بن شيخ عثمان سراجالدّين نقشبندی است که به سال 1280 هجری در قريۀ تهويلی چشم به جهان گشوده و مادرش «سلمی خاتون» دختر محمود بيگ صاحبقران از امرای مشهور بابان و اهل سليمانيه بوده است.

   شيخ نجمالدّين چون ساير فرزندان خانواده در کودکی به خواندن قرآن و ساير علوم متداول پرداخت و از ملا حامد كاتب آموزش گرفت و به اتفاق برادرش شيخ علاءالدّين در خدمت عموی بزرگوار خويش شيخ محمّد بهاءالدين به کسب آداب سلوک و طريقت مشغول شد و چون عمويش چشم از جهان فروبست به همراه برادرش راهی بياره شد و در آنجا از محضر پدر بزرگوار خويش بهرهمند گرديد و پس از درگذشت او بر مسند ارشاد نشست. شيخ نجمالدّين دل از بند تعلقات جهان گسسته داشت و همواره با رجال علم و ادب مصاحبت و همنشينی میکرد و خود نيز شاعری توانا بود و «کوکب» تخلص میکرد. از اوست:

جهان بی مهر و عالم در تلاطم، يار مستغنی

مرا بر آرزوهای دل خود خنده می آيد

   وی در محرّم الحرام سال 1337 هجری بيمار شده، پس از چند روز روی در نقاب خاک کشيد و در بياره نزديک آرامگاه پدر بزرگوارش به خاک سپرده شده است.

 

 

38. شيخ محمّد علاءالدين نقشبندی، قدّس سرّه

 

   شيخ علاءالدّين فرزند شيخ عمر ضياءالدّين است. مادرش اسماء خاتون دختر ميران آقا برادرزادۀ  شيخ عثمان سراجالدّين بود که نيای بزرگوار اوست.

   شيخ علاءالدّين در روز جمعه 12 ربيع الاول سال1280 هجری در قريۀ تهويلی متولد شد و شش ماه از برادرش شيخ نجمالدّين کوچکتر بوده است.

   چنانکه گذشت وی به اتفاق برادرش شيخ نجمالدّين قرآن و علوم اسلامی را در محيط خانواده فرا گرفت، همزمان با تحصيلات مراتب سير و سلوک را در محضر پدر پيمود. سپس در سال 1311 هجری همراه وی به سنندج سفر کرده و مدتی در اين شهر ماندگار شد. پس از بازگشت به بياره در سال 1318 هجری چون پدر بزرگوارش دعوت حق را لبيک گفت و برادرش شيخ نجمالدّين در بياره بر مسند ارشاد نشست، شيخ علاءالدّين به ايران آمد در دهکدۀ «دُرود» ساکن شد و در آنجا تکيه و خانقاه ساخته به امر ارشاد پرداخت و چون شيخ نجم الدين وفات يافت، شيخ علاءالدّين به بياره باز گشت و در آنجا به ارشاد مشغول شد و سرانجام در سنۀ 1372 هجری مطابق با نوروز سال 1333 شمسی وفات يافته، در کنار مزار پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد. [1]

 

 

39. شيخ محمّدعثمان سراجالدّين ثاني، قدّس سرّه

 

   شيخ محمد عثمان سراجالدّين ثاني از مشهورترين مرشدان معاصر نقشبندی فرزند شيخ علاءالدّين است. وی در سال 1314 هجری قمری مطابق با سال 1275 شمسی و 1896 ميلادی در صفی آباد جوانرود کرمانشاه از عفيفه زنی به اسم «نوريجان خانم» که دختر «حاج شيخ محمّد صادق وزيری سروآباد ملقب به نايب الحکومت» بود متولد شد.

از همان سنين کودکی به همراه برادرش مولانا خالد به تحصيل علوم دينی پرداخت و از پنج سالگی در حلقۀ ختم صوفيان نيز حاضر بود. ادبيات عرب و فارسی را در مدارس دينی بياره و دُرود شريف آموخت و قرائت قرآن را از قاری مشهور مصری، شيخ مصطفی اسماعيل و تفسير قرآن را از علامه سيد حسين طاربوغی ساوجبلاغی فرا گرفت. از اساتيد بنام و مشهور شيخ میتوان به ملا عبدالکريم خانه شوری اشاره كرد.

شيخ محمّدعثمان، در عرفان، بيشتر تحت نظر والد عارف خويش بوده، اما چنانکه خود گفته است، شيخ حسامالدّين هم به او نظری داشته و شيخ، بودن خود را در يک ماه رمضان با حسام الدين، از بهترين اوقات عمرخود دانسته است.

   شيخ پس از اتمام دوران تحصيل، به دستور والد ماجد خويش حضرت شيخ علاءالدين نقشبندی، قدس سرّه، به ادارۀ امور خانقاهها مشغول شد. تا اينکه شيخ علاءالدين بعلت ناتوانی و کسالت، در سال 1332شمسی او را به بياره شريف باز خواند. پس از مدتی شيخ علاءالدّين در روز يکشنبه 15 رجب سال 1372 قمري دار فانی را وداع گفت و بنابر وصيت ايشان، شيخ محمّدعثمان سراجالدّين بر مسند ارشاد نشست.

   در سال 1378 هجری قمری مطابق 1337 هجری شمسی و 1958 ميلادی به علت آشفتگی اوضاع سياسی عراق، شيخ دوباره به دُرود ايران باز گشت و تا سال 1400 هجری قمری در کمال محبوبيت به ارشاد و راهنمائی مردم پرداخت. شيخ محمّدعثمان در اين مدت، مسافرتهای متعددی به اطراف داشت که يکی از آنها، سفر پرخير و برکت ايشان در پائيز سال 1356 هجری شمسی به طوالش و ترکمان صحرا و ديدار وی از مريدان و دلباختگانش بود.

پس از انقلاب اسلامی ايران و به سبب آشفتگی مرزهای غربی کشور شيخ در سال 1358 هجری شمسی دوباره به بياره بازگشت. با شروع جنگ ايران و عراق، به بغداد و سپس به عمان نقل مکان کرد. مدتی مهمان اردن هاشمی بود. سپس به استانبول ترکيه هجرت کرده و تا زمان رحلت، همانجا مشغول ارشاد و راهنمائی مردم شد. وی، در ايام عمر، چند بار توفيق سفر حجاز و ادای فريضۀ حج را نيز يافته است.

   شيخ محمّدعثمان سراجالدّين ثانی، سرانجام پس از عمری طولانی در راه ارشاد و تربيت مريدان، در نخستين ساعات بامداد روز پنجشنبه 21 رمضان المبارک سال 1417 هجری قمری مطابق11بهمن 1375 و 31 ژانويه 1997 ميلادی در کمال آرامش جان به جان آفرين تسليم کرده و دار فانی را وداع گفت. وفات او ضايعهای جبران ناپذير و حادثهای دردناک در قلبهای مشتاقان و مريدان و علاقمندان وی بود. روحش شاد و يادش گرامی باد! شاعران بسياري در كشورهاي مختلف و زبانهاي گوناگون در سوگ شيخ مرثيه گفتند، برخي از اين مراثي در كتاب «بر پهنۀ ياد» گردآوري شده است.

در مه روزه، ببردش سوی خويش

قلب دلداران عرفان کرد ريش

وا اَسَف! سر رشتۀ اظهار، رفت

شيخ ما، علامۀ اعصار، رفت

   از تأليفات و آثار وی میتوان به تفسير سورۀ تين، سراج القلوب و دو ديوان شعر به زبانهای کردی و فارسی اشاره کرد. شيخ در طب سنتی يد طولايي داشت و برای بيماریهای صعب العلاج نسخه های ابتکاری تجويز مینمود.

   شيخ، پيشوايي دلسوز،خوش ذوق، عالم، اديب، شاعر، نويسنده و عارف بزرگی بود. میگويند: در ايام سلوک، در طول يک سال جز آب و نان چيز ديگری بر لب نمینهاده است.

   ايشان غير از کردستان ايران و عراق و ترکمان صحرا و تالش، در لبنان، ترکيه، مصر، عربستان سعودی، اردن، سودان و ديگر کشورهای آسيايی، اروپايی و آفريقايي مريدان و منسوبان فراوانی دارد. شيخ محمّدعثمان جانشيني براي خويش تعيين نكرده است.

 

 

 

«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»

ــــــــــــــــــــــــــ

[1] مأخذ: نقشي از مولانا خالد نقشبندي و پيروان طريقت او، دكتر مهيندخت معتمدي،چاپ اوّل،126 ـ 21 تهران،نشر پاژنگ،1369.

 

گزارش تخلف
بعدی